جدول جو
جدول جو

معنی دردگین - جستجوی لغت در جدول جو

دردگین
(دُ)
دارای درد. دردآلود. دردناک: اًثفال، دردگین شدن شراب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دردگین
(دَ)
دردگن. دردناک. دردمند. ضعیف شده. دردناک. بدردآورده شده. (ناظم الاطباء). الم. المه. وجع. شکع. ألیم. نصب: انسی ̍، نسی ٔ، ملک، مرد دردگین. (منتهی الارب). اکتلاء، دردگین کرده شدن از ضرب. تعص، دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن. تکوع، دردگین شدن ساق دست. (از منتهی الارب). قام ظهره به، دردگین پشت کرد او را. (منتهی الارب). قتد، دردگین شدن شکم شتر از خوردن قتاد. قد، دردگین شدن شکم. قصر، دردگین بن گردن گشتن. (از منتهی الارب). لوی، دردگین شکم. مجرود، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. (منتهی الارب). مغل، دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه یا خاک. (از منتهی الارب).
- چشم دردگین، مرمد. رمد. رمده. أرمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم سرخ:
قمر بسان چشم دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتگین
تصویر ارتگین
(پسرانه)
همسر دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودگین
تصویر دودگین
دودآلود، آلوده به دود، دودزده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردچین
تصویر دردچین
آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردگین
تصویر پردگین
پردگی، پرده نشین، پوشیده، درپرده
کنایه از زن، دختر
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، حاجب، روزبان، آغاجی، سادن، ایشیک آقاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردمیدن
تصویر دردمیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردآگین
تصویر دردآگین
پر از درد، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردبیس
تصویر دردبیس
سختی و بلا، کار سخت، پیر، کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
(دْرَ / دِرَ)
نامی است که در قدیم به سرزمین سیستان می دادند. (از یسنا ص 61)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
دردگین. با درد. رنجور. الم. المه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد:
خار تا کی، لاله ای درباغ امیدم نشان
زخم تاکی، مرهمی بر جان دردآگین من.
سعدی.
تمعص، دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ دَ /دِ)
دردگیرنده. دردناک. دردمند. (آنندراج). بادرد. دارای درد. دارای رنج. رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دودآلود، (آنندراج)، دودگن، رجوع دودآلود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردچیننده. چینندۀ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز:
بدین آسمانی زمین توام
ز چینم ولی دردچین توام.
نظامی.
، علاج کننده درد. ورجوع به درد چیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پردگی. مستوره. مخدّره: جاریه مکنّه، دختر پردگین کرده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردبیس
تصویر دردبیس
پیر، بزرگسال، سختی و بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسگین
تصویر ترسگین
متقی، زاهد، خائف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آگین
تصویر درد آگین
پر از درد
فرهنگ لغت هوشیار
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در حین
تصویر در حین
دردم، درحال، فوراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پین
تصویر در پین
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگین
تصویر گردگین
گردآلوده اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردگین
تصویر پردگین
پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگان
تصویر دادگان
جمع دده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در حین
تصویر در حین
در هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
المناک، دردآلود، دردناک، مولم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درزگیر
تصویر درزگیر
Sealant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درزگیر
تصویر درزگیر
герметик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درزگیر
تصویر درزگیر
Dichtstoff
دیکشنری فارسی به آلمانی