جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دردآگین

دردآگین

دردآگین
پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد:
خار تا کی، لاله ای درباغ امیدم نشان
زخم تاکی، مرهمی بر جان دردآگین من.
سعدی.
تمعص، دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دردگین

دردگین
دارای درد. دردآلود. دردناک: اًثفال، دردگین شدن شراب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دردگین

دردگین
دردگن. دردناک. دردمند. ضعیف شده. دردناک. بِدردآورده شده. (ناظم الاطباء). اَلِم. اَلِمَه. وَجِع. شَکِع. ألیم. نَصِب: اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک، مرد دردگین. (منتهی الارب). اکتلاء، دردگین کرده شدن از ضرب. تعص، دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن. تکوع، دردگین شدن ساق دست. (از منتهی الارب). قام ظهره به، دردگین پشت کرد او را. (منتهی الارب). قتد، دردگین شدن شکم شتر از خوردن قتاد. قد، دردگین شدن شکم. قصر، دردگین بن گردن گشتن. (از منتهی الارب). لوی، دردگین شکم. مجرود، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. (منتهی الارب). مغل، دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه یا خاک. (از منتهی الارب).
- چشم دردگین، مرمد. رمد. رمده. أرمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم سرخ:
قمر بسان چشم دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

درد چین

درد چین
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار