جدول جو
جدول جو

معنی درخزینه - جستجوی لغت در جدول جو

درخزینه
(دَ خَ نَ)
دهی است از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شوشتر. و کنار راه شوسۀمسجدسلیمان به اهواز، با 500 تن سکنه. آب آن از شعبه رود خانه کارون و لوله کشی شرکت نفت است. این ده مرکز کار خانه برق، تلمبۀ فشار، تلفن، راه آهن فرعی و مرکز کشتیهای کوچک شرکت نفت که در طول رود خانه کارون رفت و آمد می نمایند، می باشد. و ساکنان آن از طایفۀ گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزینه
تصویر ارزینه
(دخترانه)
ارزنده، گرانبها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
(دخترانه)
آتش زنه، چخماق
فرهنگ نامهای ایرانی
خوراکی که با گندم نیم کوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند، برای مثال من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رز / من لقمۀ جان نوشم نی لقمۀ ترخینه (مولوی۳ - ۱۲۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازینه
تصویر رازینه
پله، پلکان، پاشیب، راهرو اتاق یا پشت بام که دارای پله باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
آتشزنه، چیزی که با آن آتش روشن کنند مانند خار و خاشاک و هیزم نازک، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پد، حطب، شیاع، وقود، آفروزه، پده، پوک، آتش برگ، مرخ، پرهازه، وقید، پیفه، هود، آتش افروزبرای مثال شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱ - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزینه
تصویر دوزینه
دوزنه، سوزن، نیش حشرات گزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گَ)
ناصر بن علی، ملقب به قوام الدین و مکنی به ابوالقاسم. وزیر سلطان محمود سلجوقی. رجوع به ناصر درگزینی در ردیف خود و مآخذ ذیل شود: معجم البلدان ذیل درگزین و اخبار الدوله السلجوقیه و عیون الانباء ص 268 و تتمۀ صوان الحکمه ص 203
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
خانه سلاطین و امرا که در عرف هند دربار گویند. (آنندراج). دربار پادشاهی. سرای سلطنتی. (ناظم الاطباء). خانه شاه. دربار شاه، (اصطلاح دورۀ قاجاریه) دارالحکومه، هر یک از ادارات دولتی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عرایضی که امراء سرحد نزد ایشیک آقاسی باشیان می فرستاده یا امرای درخانه عریضه که در حرم می فرستاده اند،... عرایض بدست ایشیک آقاسی باشی حرم محترم... داده می شده. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 18) ، خانه امیری و رئیسی، نسبت به زیردستان و چاکران. خانه آقای نوکری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جایی که آدمی در آن سکنی کند. منزل
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
طرخانه. (برهان) (آنندراج). ترخانه. ترخوانه. (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ترینه. (انجمن آرا). نوعی از طعام ماحضری باشد که مردم فقیر نامراد بجهت زمستان بسازند، و آن چنان بود که گندم را بلغور نمایند و با ادویۀ حاره در آب بیندازند تا نیک فرغار شود و ترش گردد و آنگاه گلوله ها سازند و در آفتاب خشک نمایند و در هنگام حاجت قدری از آن بپزند و بکار برند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ ارزینه، یک از جزایر بحرالبنات در جنوب خلیج فارس
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دهی است از دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری بازار ماسال، با 441 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و راه آن مالرو است. ییلاق آنان سرچشمه های رود خانه ماسال است و اکثر مالکین دهستان ماسال در این ده ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
درجزینی. منسوب به درگزین، که نام شهری بوده است به همدان. رجوع به درگزین و درجزین شود
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ/ نِ)
آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند، خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. (برهان). فروزه. رجوع به فروزه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
خزیدن به داخل. خزیدن به درون سو:
ای روبهان کلته بخس درخزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
به یکی کنج درخزیدستم
وز همه دوستان شده یکسو.
سوزنی.
درخزیدم به گوشۀ خالی
فرض ایزد گزاردم حالی.
نظامی.
، جفت شدن. همبستر شدن. همآغوش گشتن. آرمیدن:
که زن عمران به عمران درخزید
تا که شداستارۀ موسی پدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ / دَ / دِ رَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از درخشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). روشن شده. تابیده. برق زده. پرتوافکنده
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
دروغی. دروغین. دروغ. و رجوع به دروغی و دروغین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درخزیدن
تصویر درخزیدن
خزیدن بداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغینه
تصویر دروغینه
دروغی دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازینه
تصویر رازینه
پلکان، راهرو اطاق یا پشت بام که دارای چند پله باشد، شیب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رخبین ترف ترپک از دوغ ترش سازند رخبین، صمغ صنوبر راتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
آنچه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک آتشگیره آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیده
تصویر درخشیده
تابیده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
((فُ نِ))
آتشگیره، چیزی که با آن آتش روشن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
((رُ نِ))
کشک، قره قروت، ماست چکیده، رخبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترازینه
تصویر ترازینه
اعتدال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
شعله
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش زنه، چخماق، مرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاندار، زنده دل و با نشاط
فرهنگ گویش مازندرانی