- درج
- آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
معنی درج - جستجوی لغت در جدول جو
- درج
- جعبۀ کوچکی که در آن جواهر و زینت آلات زنانه یا عطر و چیزهای خوش بو بگذارند، صندوقچه
- درج
- نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه، در نوردیدن، پیچیدن چیزی در چیز دیگر، آنچه در آن چیزی نوشته شده، نامه، نوشته، طومار
- درج ((دَ رْ))
- نامه، طومار
- درج ((دَ رَ))
- جمع درجه، نردبان ها، پایه ها، مقام ها
- درج ((دَ رْ))
- گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشته دیگر
- درج ((دُ رْ))
- صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها
- درج
- Insertion
- درج
- вставка
- درج
- Einfügung
- درج
- вставка
- درج
- wstawienie
- درج
- inserção
- درج
- inserimento
- درج
- inserción
- درج
- insertion
- درج
- invoeging
- درج
- การแทรก
- درج
- penyisipan
- درج
- إدراجٌ
- درج
- प्रविष्टि
- درج
- שִׁיבּוּץ
- درج
- kuweka
- درج
- সন্নিবেশ
- درج
- شامل کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پله، پایه، مرتبه
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرمانی که در نظام بسربازان تا هر کس در هر محل که ایستاده پای خود را با آهنگ بزمین کوبد
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
((دَ رَ جِ))
فرهنگ فارسی معین
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت