جدول جو
جدول جو

معنی درج - جستجوی لغت در جدول جو

درج
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ لغت هوشیار
درج
جعبۀ کوچکی که در آن جواهر و زینت آلات زنانه یا عطر و چیزهای خوش بو بگذارند، صندوقچه
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی عمید
درج
نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه، در نوردیدن، پیچیدن چیزی در چیز دیگر، آنچه در آن چیزی نوشته شده، نامه، نوشته، طومار
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی عمید
درج
((دَ رْ))
نامه، طومار
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی معین
درج
((دَ رَ))
جمع درجه، نردبان ها، پایه ها، مقام ها
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی معین
درج
((دَ رْ))
گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشته دیگر
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی معین
درج
((دُ رْ))
صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها
تصویری از درج
تصویر درج
فرهنگ فارسی معین
درج
Insertion
تصویری از درج
تصویر درج
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درج
вставка
دیکشنری فارسی به روسی
درج
Einfügung
دیکشنری فارسی به آلمانی
درج
вставка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درج
wstawienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
درج
插入
دیکشنری فارسی به چینی
درج
inserção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درج
inserimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درج
inserción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درج
insertion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درج
invoeging
دیکشنری فارسی به هلندی
درج
การแทรก
دیکشنری فارسی به تایلندی
درج
penyisipan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درج
إدراجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
درج
प्रविष्टि
دیکشنری فارسی به هندی
درج
שִׁיבּוּץ
دیکشنری فارسی به عبری
درج
挿入
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درج
삽입
دیکشنری فارسی به کره ای
درج
ekleme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
درج
kuweka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درج
সন্নিবেশ
دیکشنری فارسی به بنگالی
درج
شامل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درجه
تصویر درجه
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجع
تصویر درجع
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانی که در نظام بسربازان تا هر کس در هر محل که ایستاده پای خود را با آهنگ بزمین کوبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درجه
تصویر درجه
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درجه
تصویر درجه
((دَ رَ جِ))
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت
فرهنگ فارسی معین