مالیدن: به هر منی شکر (در ساختن گل انگبین) سه من گل درمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مش ّ، درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب)
مالیدن: به هر منی شکر (دَر ساختن گل انگبین) سه من گل درمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مَش ّ، درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب)
یازیدن. آهنگ کردن. قصد کردن. خود را کشیدن بقصد بلند شدن: به در او دو هفته خدمت کن وز در او به آسمان دریاز فرخی. پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان ابری چو برگیری قدح ببری چو دریازی بزین. فرخی. سه سوار... در مقابل امیر افتادند امیر دریازید و یکی را عمود بیست و پنج منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112)
یازیدن. آهنگ کردن. قصد کردن. خود را کشیدن بقصد بلند شدن: به در او دو هفته خدمت کن وز در او به آسمان دریاز فرخی. پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان ابری چو برگیری قدح ببری چو دریازی بزین. فرخی. سه سوار... در مقابل امیر افتادند امیر دریازید و یکی را عمود بیست و پنج منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112)
نافرمانی کردن: برهمنان را چندانکه دید سر ببرید بریده به سر آن کز هدی بتابد سر. فرخی. گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر. ناصرخسرو. جوانا سر متاب از پند پیران که پند پیر از بخت جوان به. حافظ
نافرمانی کردن: برهمنان را چندانکه دید سر ببرید بریده به سر آن کز هدی بتابد سر. فرخی. گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر. ناصرخسرو. جوانا سر متاب از پند پیران که پند پیر از بخت جوان به. حافظ
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن: شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری. منوچهری. و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن: شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری. منوچهری. و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
برتافتن. تحمل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). تاب آوردن. پذیرفتن. از عهده برآمدن: ابوکرب...بر منبر شد و او را (حجاج را) از هزیمت طاهر و طائی خبر داد. حجاج مردمان را بفرمود که ببصره باز شوید که اینجا سپاه برنتابد. (ترجمه طبری بلعمی). چون فتح تمام شد و حذیفه آنجا بنشست تا عمر چه فرماید باز گردد یا پیشتر شود و نهاوند شهری بود خرد اینهمه سپاه برنتابد و بدو نیم شدند. (ترجمه طبری بلعمی). جلالش برنگیرد هفت کشور سپاهش برنتابد هفت گردون. عنصری. چو این نامه بخوانی هرچه زوتر بکن تدبیر شهر آرای دختر که من زین بیش ویرا برنتابم همان چیزی که خواهدمن نیابم. (ویس و رامین). علامت گرمی معده آنست که طعامها و داروهای گرم برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه (افراط طمث) از دفع طبیعت یا از ضعیفی رگها بود که خون را برنتابید باز نباید داشت. (ذخیرۀخوارزمشاهی). تابستان روزگاری است که تن مردم با گرمی هوا، گرمی و تیزی داروهای قوی برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بر نتابد نهیب بأسش را مرکز خاک و محور چنبر. مسعودسعد. طالعش را شهسواران دان که بار هودجش کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این. خاقانی. چون روی تو بی نقاب گردد آفاق جمال برنتابد. خاقانی. خاقانی را مکش چو کشتی می دان که وبال برنتابد. خاقانی. تنی کو بار این دل برنتابد بسر باری غم دلبر نتابد. نظامی. همه چیزی زرای کدخدائی سکون برتابد الا پادشائی. نظامی. مخور غم کادمی غم برنتابد چو غم گفتی زمین هم برنتابد. نظامی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. چه جواشیر مقر سریر سلطنت را نشاید و مقام حشم و اتباع او را برنتابد. (جهانگشای جوینی). زلف کان از رعشه جنبد پای بند دل نگردد باد کز دکلان جهد تخت سلیمان برنتابد. سیف اسفرنگ. عبدالملک بگریست و گفت راست میگوئی هرچند دنیا وفادار نیست اما ملک عقیم است و شریک برنمی تابد. (تاریخ گزیده). غم غریبی و غربت چو برنمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم. حافظ.
برتافتن. تحمل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). تاب آوردن. پذیرفتن. از عهده برآمدن: ابوکرب...بر منبر شد و او را (حجاج را) از هزیمت طاهر و طائی خبر داد. حجاج مردمان را بفرمود که ببصره باز شوید که اینجا سپاه برنتابد. (ترجمه طبری بلعمی). چون فتح تمام شد و حذیفه آنجا بنشست تا عمر چه فرماید باز گردد یا پیشتر شود و نهاوند شهری بود خرد اینهمه سپاه برنتابد و بدو نیم شدند. (ترجمه طبری بلعمی). جلالش برنگیرد هفت کشور سپاهش برنتابد هفت گردون. عنصری. چو این نامه بخوانی هرچه زوتر بکن تدبیر شهر آرای دختر که من زین بیش ویرا برنتابم همان چیزی که خواهدمن نیابم. (ویس و رامین). علامت گرمی معده آنست که طعامها و داروهای گرم برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه (افراط طمث) از دفع طبیعت یا از ضعیفی رگها بود که خون را برنتابید باز نباید داشت. (ذخیرۀخوارزمشاهی). تابستان روزگاری است که تن مردم با گرمی هوا، گرمی و تیزی داروهای قوی برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بر نتابد نهیب بأسش را مرکز خاک و محور چنبر. مسعودسعد. طالعش را شهسواران دان که بار هودجش کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این. خاقانی. چون روی تو بی نقاب گردد آفاق جمال برنتابد. خاقانی. خاقانی را مکش چو کشتی می دان که وبال برنتابد. خاقانی. تنی کو بار این دل برنتابد بسر باری غم دلبر نتابد. نظامی. همه چیزی زرای کدخدائی سکون برتابد الا پادشائی. نظامی. مخور غم کادمی غم برنتابد چو غم گفتی زمین هم برنتابد. نظامی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. چه جواشیر مقر سریر سلطنت را نشاید و مقام حشم و اتباع او را برنتابد. (جهانگشای جوینی). زلف کان از رعشه جنبد پای بند دل نگردد باد کز دکلان جهد تخت سلیمان برنتابد. سیف اسفرنگ. عبدالملک بگریست و گفت راست میگوئی هرچند دنیا وفادار نیست اما ملک عقیم است و شریک برنمی تابد. (تاریخ گزیده). غم غریبی و غربت چو برنمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم. حافظ.