معنی سر تابیدن سر تابیدن سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن تصویر سر تابیدن فرهنگ فارسی عمید
سر تابیدن سر تابیدن نافرمانی کردن: برهمنان را چندانکه دید سر ببرید بریده به سر آن کز هدی بتابد سر. فرخی. گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر. ناصرخسرو. جوانا سر متاب از پند پیران که پند پیر از بخت جوان به. حافظ لغت نامه دهخدا
سر خاریدن سر خاریدن خارش دادن سر با نوک انگشت، نومید شدن، درنگ کردن اهمال کردن: سر مخار، عاجز شدن در جواب خصم، خجل شدن، حیله و مکر کردن، بهانه آوردن فرهنگ لغت هوشیار
فرو تابیدن فرو تابیدن به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد فرهنگ لغت هوشیار