جدول جو
جدول جو

معنی دربچه - جستجوی لغت در جدول جو

دربچه
در کوچک دریچه
تصویری از دربچه
تصویر دربچه
فرهنگ فارسی عمید
دربچه
(دَ چَ / دَ بَ چَ / چِ)
مصغر درب. دریچه. در کوچک. (آنندراج). در خرد. درچه:
روز و شب دربچۀ مشرق و مغرب باز است
ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دربچه
دریچه، در کوچک
تصویری از دربچه
تصویر دربچه
فرهنگ لغت هوشیار
دربچه
دریچه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک، دریچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربه
تصویر دربه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، پنجرۀ خانه، روزن
دریچۀ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند زنی بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربچه
تصویر تربچه
از سبزی های خوردنی از نوع ترب. ریشۀ آن سرخ رنگ و کوچک تر از ترب، دارای ویتامین های a، b و c و املاح معدنی است. برگ آن نیز مقداری ویتامین c دارد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ چَ / چِ)
مصغر در. در کوچک. دریچه. دربچه
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بو)
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است. محدود است از شمال به بخش هفتگل، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب به دهستان شهریاری، از غرب به رود کوپال. هوای آن گرم است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 1300 تن است. قراء مهم این دهستان عبارتند از: بنه احمدی، عریض بنه احمدی. مرکز دهستان آبادی مربچه است. آب مصرفی آن از چشمه، محصول عمده اش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی عبا و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ / چِ)
درچه. صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را به جیم فارسی بدل کردند و دریزه مرکب است از لفظ در و لفظ یزه به معنی خرد و کوچک، پس دریزه به معنی دروازۀ کوچک باشد و بعضی دریچه نوشته اند به بای موحده و این خالی از غرابت نیست. (از غیاث) (از آنندراج). در خرد. (از شرفنامۀ منیری). جناح. مشربه. (از منتهی الارب). دربچه. پادگانه. بنیاس. بنیاسک. آژگن. بالکانه:
همی زند نفس سرد با هزار نفس
در کوندۀ ویران دریچه های دمان.
قریع الدهر.
مال فراز آوری بکار نداری
تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ.
ابوعاصم.
شه چو بنشست بر دریچۀ هزل
ملک بیرون پرد ز روزن عزل.
سنائی.
سوی هوای دلها روزن مصلبش می گشاید تا مرغان معنی درپرند، سوی بازار جانها دریچۀ مشبکش آفتاب گه می کند که به بنیاد هیکل وجود آدمی ماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89). از دریچۀ فکرت و روزن دل همه ذرات احوال و دقایق اشکال، روشن و هویدا بیند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 11).
سر درآرد بدین دریچۀ تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ.
نظامی.
نقابیست این دود در پیش نور.
دریچه دریچه زهم گشته دور.
نظامی.
وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان
بر زنگ رنگ روی بحیرا برافکند.
خاقانی.
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان
بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده.
خاقانی.
نعیم خطۀ شیراز و لعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
برآفتاب، که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
وجود عاریت و خانه ای است بر ره سیل
چراغ عمر نهاده ست بر دریچۀ باد.
سعدی.
دل از دریچۀ فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می گشت.
سعدی.
خواهرش از غرفه بدید و دریچه برهم زد. (گلستان سعدی). متوکل برغرفه و دریچه ای از سرای خود بنشست. (تاریخ قم ص 202).
دریچه اش به ضیا دیدۀ سهیل یمن
نشیمنش به هوا کعبۀ نسیم بهار.
عرفی (از غیاث).
- دریچۀ اطمینان، در اصطلاح مکانیکی، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و مقدار بخار زاید را خارج سازد. سوپاپ.
- دریچۀ دولختی، دریچۀ دو مصراعی.
- ، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان).
- دریچۀ سه لختی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان).
- دریچۀ سینی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان).
- دریچۀ گاز، در اصطلاح مکانیک، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هرقدر دریچۀ گاز بیشتر باز شود مقدار گازی که داخل سلیندرهامی شود زیادتر و در نتیجه قدرت موتور بیشتر می شود. این عمل بوسیلۀ فشار دادن پدال گاز که در زیر پای راننده است عملی می گردد.
- دریچۀ نای، دریچۀ مکبی. (لغات فرهنگستان).
، سوراخی که در بام خانه و دیوارجهت روشنائی نهند. روزن. روزنه. باجه. پاچنگ:
درون خانه ضرورت چو آتشی باشد
به اتفاق برون آید از دریچه دخان.
سعدی.
- از دریچۀ چشم کسی دیدن، از دیدۀ او نگاه کردن. با چشم او نظر کردن. دیدن چنانکه او بیند: از دریچۀ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن. (گلستان سعدی).
- دریچۀ چشم، روزن دیده.
- دریچۀ گوش، سوراخ گوش. (ناظم الاطباء). کنایه از صماخ گوش. (آنندراج) :
گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست
از دریچۀ گوش می بیند شعاعات شما.
خاقانی.
به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش
زمان زمان به سر راه کاروان آید.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
، خوخۀ نهر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قالبی که در آن زرگر زر و سیم گداخته را میریزد. بوته. بوتقه. مرکب. گاه. تبنک. قالب، جزئی اززین، سر کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ چَ / چِ)
دشنامی است:
دریغ غربچگانی که چون غلام شدند
مزین از کله و پیرهان و دستارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
بعد سختی نرم گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهربانی نمودن شتر ماده بر بچۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
دویدن از ترس، پست و خم کردن پشت خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رام و خوار گردانیدن. (از منتهی الارب). دربخه
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ غُ)
تن دادن کبوتر ذکر خود را و رام گردیدن برای سفاد. (از منتهی الارب) ، پست و خم کردن مرد پشت خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوار گردیدن. (از منتهی الارب). دربحه
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
خاموش ماندن از ترس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غِرْ رَ)
نواختن دهل. (از منتهی الارب). زدن طبل را. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب). نوعی از مشی و راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به لغت هندی شراب انگوری را نامند
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
انداختن کسی را. (از منتهی الارب). کسی را در کریهه و بلا افکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَچْ چَ / چِ)
کره خر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ چَ / چِ)
ترب از قسم خردگونه، و از آن پاره ای سپید و برخی سرخ باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، دربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک دریچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربصه
تصویر دربصه
بند زبانی خاموشی: از بیم
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ترب که یکساله است و جزو سبزیهای خوردنی مصرف میشود. ریشه این گیاه از تربهای معمولی کوچکتر و بیخ وی سرخ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند غر، دشنامی است مردان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربچه
تصویر تربچه
((تُ رُ چِ))
گونه ای ترب است، کوچکتر از ترب که ریشه آن قرمز است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
((دَ چِ))
در کوچک، پنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربه
تصویر دربه
((دُ بِ یا بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، کار آزمودگی، خیرگی، خو گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
((غَ بَ چَ یا چِ))
دشنام است به معنی فرزند زن بدکار
فرهنگ فارسی معین
پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنجره ی کوچک ۲اشکوب
فرهنگ گویش مازندرانی
در بسته، نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی