جدول جو
جدول جو

معنی دربخه - جستجوی لغت در جدول جو

دربخه
(تَ غَ غُ)
تن دادن کبوتر ذکر خود را و رام گردیدن برای سفاد. (از منتهی الارب) ، پست و خم کردن مرد پشت خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوار گردیدن. (از منتهی الارب). دربحه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربچه
تصویر دربچه
در کوچک دریچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربه
تصویر دربه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
(دَ چَ / دَ بَ چَ / چِ)
مصغر درب. دریچه. در کوچک. (آنندراج). در خرد. درچه:
روز و شب دربچۀ مشرق و مغرب باز است
ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بَ)
مؤنث درب، حریص. گویند: عقاب دربه علی الصید، عقاب حریص و دلیر بر شکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن عاقل و خردمند، زن حاذق و ماهر در صنعت خویش. (از اقرب الموارد). و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
(دَبَ / بِ)
پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). درپه. درپی. وصله. رقعه:
زبس دربه که زد بر خرقۀ خویش
ز سنگینی بدی هفتاد من بیش.
شمس کوتوالی.
رجوع به درپه و در پی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
عادت و خوی و دلیری بر حرب و هر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوهان گاو بداصل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ خَ)
سبکی. چالاکی. (منتهی الارب). الخفه و الترق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
بعد سختی نرم گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهربانی نمودن شتر ماده بر بچۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
دویدن از ترس، پست و خم کردن پشت خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رام و خوار گردانیدن. (از منتهی الارب). دربخه
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ خَ)
نام دو ده است در مرو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
خاموش ماندن از ترس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غِرْ رَ)
نواختن دهل. (از منتهی الارب). زدن طبل را. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب). نوعی از مشی و راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَرْ رُ)
انداختن کسی را. (از منتهی الارب). کسی را در کریهه و بلا افکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بی)
خفیف و سبک بودن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). خفت و سبکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در نیمروز به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نرم راه رفتن. (اقرب الموارد). رفتار نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خوگر شدی به چیزی. (از منتهی الارب). معتاد شدن. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درب. و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دربصه
تصویر دربصه
بند زبانی خاموشی: از بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربچه
تصویر دربچه
دریچه، در کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
((دُ بِ یا بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، کار آزمودگی، خیرگی، خو گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
در بسته، نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
دریچه
فرهنگ گویش مازندرانی