جدول جو
جدول جو

معنی دراست - جستجوی لغت در جدول جو

دراست
کتاب خواندن، علم آموختن، به درس روآوردن
تصویری از دراست
تصویر دراست
فرهنگ فارسی عمید
دراست
درس دادن، سبق دادن
تصویری از دراست
تصویر دراست
فرهنگ لغت هوشیار
دراست
دانش آموختن، به درس رو آوردن
تصویری از دراست
تصویر دراست
فرهنگ فارسی معین
دراست
درس دادن، آموختن، آموزش، درس خواندن، مطالعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگهبانی کردن، حفظ کردن، محافظت، نگهبانی، نگهداری، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراست
تصویر شراست
بدخویی، بدخلق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربست
تصویر دربست
دربسته، کنایه از چیزی که تمام آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد مثلاً اتوبوس دربست، کنایه از یک جا و به طور کلی مثلاً خانه را دربست کرایه کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
اتحادیه ای که از همکاری چند مؤسسۀ صنعتی یا بازرگانی مربوط به یک رشته جهت تنظیم نرخ به دلخواه خود، کاهش رقابت و حفظ منافع خودشان تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایت
تصویر درایت
آگاهی داشتن، دانستن، دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نوعی از لبلاب است و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد. (برهان). نوعی از لبلاب است و گویند خندریلی است. (فهرست مخزن الادویه). گویند یعضید است و گویند نوعی از لبلاب است و این صحیح تر است. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذُ)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ)
درایه. دانستن. عقل. دانش. (غیاث). علم. معرفت. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. بدانستن. عرفان. معرفت. وقوف. آگاهی. دانایی. بقیه: هرگاه که زمام آن بدست اهتمام او دادندی در آن آثار کفایت و درایت و ابواب امانت و صیانت تقدیم کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). او به حسن رای و رویت و کمال و کفایت و درایت خویش آن مملکت در سلک نظام آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). امیر ناصرالدین را کفایت و درایت وامانت و دیانت اونبذی معلوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). در جمع میان درایت شمشیر و ذلاقت قلم منفرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). آورده اند که عقل و درایت او تا به جایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم... باران بی وقت آمد و تلف شد، گفت: پشم بایستی کاشتن. (گلستان سعدی). رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت. (گلستان).
بدین یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
ترا بدیدم و بازم بدوخت چشم درایت.
سعدی.
رجوع به درایه شود، در اصطلاح فلسفی ودر اصطلاح شرعی، رجوع به درایه شود.
- درایت حدیث، رجوع به درایهالحدیث ذیل درایه شود، خاصیت. مزاج. خوی. عادت. طبیعت. سرشت. نهاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
موجود و مهیا. (آنندراج). آماده. حاضر. مهیا. (ناظم الاطباء).
- در دست دادن، تسلیم کردن. (ناظم الاطباء).
- ، غدر و خیانت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (ترجمان عادل بن علی). پاسبانی. نگاهبانی. نگهبانی. حفظ. نگاهداری. مراقبت. رقابت. پاسبانی کردن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن. (تاج المصادر بیهقی). صیانت کردن. محافظت کردن. پاس داشتن. حمایت. مراعات کردن. ضبط کردن:
گفتم شودم حراست افزون
چون هر کس را زیادتی زاد.
کمال اسماعیل.
حراست رعیت بر پادشاه واجب و لازم است. (مجالس سعدی ص 21).
تو اگر مؤمنی فراست کو
ور شدی مؤتمن حراست کو.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شراست
تصویر شراست
بد خلقی، بد خویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگاهداشتن، نگهبانی، مراقبت، رقابت، حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراسه
تصویر دراسه
آموزش دادن آموزاندن، گاییدن، دانایی، پژوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابت
تصویر درابت
دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه (خانه اتومبیل کرایه وغیره) که همه آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد، تمام یک چیز کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درایت
تصویر درایت
دریافتن، آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناست
تصویر دناست
چرکینی، آکناکی، زشت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
فهم و ادراک و زیرکی و دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فَ سَ))
سواری کردن، مهارت داشتن در اسب شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فِ سَ))
ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراست
تصویر شراست
((شَ سَ))
بد خویی کردن، بدخویی، بدخلقی، نزاع، خلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درایت
تصویر درایت
((دِ یَ))
دریافت، آگاهی، مزاج، عادت، سرشت، نهاد، دانستن، دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربست
تصویر دربست
((دَ بَ))
آن چه (خانه، اتومبیل کرایه و غیره) که همه آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد، تمام یک چیز، کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراست
تصویر حراست
((حِ سَ))
نگاهبانی، پاسبانی
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسه صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
حبس، حضانت
دیکشنری اردو به فارسی