جدول جو
جدول جو

معنی درازکار - جستجوی لغت در جدول جو

درازکار
(دِ)
کنایه از شخصی است که مرتکب کارهایی شود که زیاده بر حالت و مرتبۀ او باشد، و متکلم به سخنان لاف و گزاف گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
درازکار بودگر به کسوت کملی
به تاج و تخت کند میل رای پیر و گدای.
رضی الدین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تختی که بیماران یا مجروحان را روی آن می خوابانند و از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، راست کار، صحیح العمل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اَ)
آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در:
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار، امین. (ناظم الاطباء). معتمد
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
آنکه کار دریا کند. (آنندراج). ملاح و کشتیبان. (ناظم الاطباء) :
گفت کای از ضمیر دریاکار
گشته بازارگان دریابار.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه ساق دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أسوق. سوّاق. سوهق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که شاخی دراز دارد: طروح خرمابن درازشاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ عُ)
آنکه عمر طولانی داشته باشد. آنکه یا آنچه عمری طولانی کرده باشد. معمّر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نیز شک نیست که مزاج مردم درازعمر و ترکیب او و قوتهای او قویتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه مردمان می گویند که بعض مردمان درازعمر را سدیگر باره دندان برمی آید... عجب نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
برغم انف اعادی درازعمر بمان
که دزد دوست ندارد که پاسبان ماند.
سعدی.
درخت چنار درختی مبارک است و درازعمر. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ)
مرکز بلوک بابل کنار، در ناحیۀ بارفروش. (جغرافیای سیاسی کیهان). دهی است از دهستان نوکندکا، بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 23/5هزارگزی جنوب باختری شاهی، و در انتهای راه فرعی بابل به بابل کنار با 1700 تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و چشمه تأمین می شود، و محصول آن برنج، نیشکر، ابریشم، غلات، کتان و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه گام و قدم دراز دارد. گام دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). سهوّق
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان رحیم آباد، بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 22هزارگزی جنوب رودسر و 10هزارگزی جنوب رحیم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنا. محل درازی. (از برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج). مستطیل. (ناظم الاطباء) ، درازا. طول. (یادداشت مرحوم دهخدا). درازی. مقابل پهنا و عرض: در همدان نامه می آورد که همدان قدیماً بزرگ بوده است، چنانکه سه فرسنگ درازنای آن بوده است. (مجمل التواریخ) ، طول زمانی:
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
نه هرچه پیش تو سهلست سهل پنداری.
سعدی.
تو چه غم خوری که دوری ز وصال یار ای دل
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی.
سعدی.
درازنای زمان را بطول بشکافد
بلارک تو اگر بر سر زمان آید.
قاضی نور اصفهانی (از جهانگیری).
- درازنای داشتن، به درازا کشیدن. به تفصیل انجامیدن جمله بشرح، چنانکه در شهنامه نوشته است، بازگفت و اینجا نوشتن درازنای دارد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
طویل. دراز. طولانی:
چگونه راهی، راهی درازناک عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خارا خار.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه در کارخانه متصدی تراشیدن آهن و پولاد است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آنکه در امری اخلال کند
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ)
که رکاب دراز دارد، به مجاز، برافراشته قد و بلندبالا:
گاه از او اشهب فراخ عنان
گاه از او ادهم دراز رکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراشکار
تصویر تراشکار
کسی که آلات و ابزار آهنی را بوسیله ماشین مخصوص تراشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
حکیم، استوار کار، امین
فرهنگ لغت هوشیار
ستون پنجمی مورد جنیتار، ویرانگر موتک آنکه خراب کند (امور یا ساختمانها را) کسی که موجب تخریب شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانکار
تصویر برانکار
تخت روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانکار
تصویر برانکار
((بِ))
برانکارد، تختی که بیماران و مجروحان را روی آن می خوابانند و حمل می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازنای
تصویر درازنای
درازا، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
امین، صالح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
طول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رازدار
تصویر رازدار
محرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راهکار
تصویر راهکار
تدبیر، راه حل
فرهنگ واژه فارسی سره
تخت حمل مریض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امانت دار، امین، ثقه، درست، درست کردار، صحیح العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار
متضاد: دغل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی بر سر راه دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه دراز، پرحرف
فرهنگ گویش مازندرانی