جدول جو
جدول جو

معنی دخاله - جستجوی لغت در جدول جو

دخاله
(دُ لَ /لِ)
دوخاله. تیر کمان. چوبی که قسمتی از آن دو شاخه و قبضۀ آن حدود ده سانتی متر و هر یک از شاخه های آن نیز همین حدود یا کمتر باشد و بر سر هر شاخ زهی یا جسمی که قابلیت کشیدن داشته باشد بندند و سر دیگر هر زه را به یک طرف قطعه چرمی متصل سازند و سنگ ریزه در آن چرم گذارند و نشانه گیرند و پس دو زه را بکشند رها کنند و اینچنین سنگریزه را بر هدف زنند
لغت نامه دهخدا
دخاله
تیر کمان
تصویری از دخاله
تصویر دخاله
فرهنگ لغت هوشیار
دخاله
چوبی دو شاخه با پایه ی بلند که در ساختن بناهایی چون کومه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخاله
تصویر نخاله
بی ادب، جاهل، ضایعات مصالح ساختمانی، کالای نامرغوب، آنچه پس از الک کردن در غربال باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخله
تصویر داخله
داخل، داخل کشور، داخلی مثلاً محصولات کشاورزی داخله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
داخل شدن در امری یا در کار کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلاله
تصویر دلاله
زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که زنان را به راه بد دلالت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دجاله
تصویر دجاله
گروه بزرگ، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
(خِ لَ)
تأنیث داخل. رجوع به داخله شود.
- داخلهالارض، نهانی زمین. ج، دواخل. (منتهی الارب).
- داخلهالازار، طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. (منتهی الارب).
- داخلهالرجل، نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَمْ مُ)
آگنده گوشت و سطبرساق گردیدن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن خدل و خدوله است
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
قطران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بفراست یافتن.
- اخالۀ حالی از خیر در کسی، بفراست دریافتن خیر رادر او. فراست خیر بردن در کسی. (تاج المصادر بیهقی).
، ثوب ٌ اخباب، جامۀ پاره پاره، اخباب الفحث،چرب روده ها، جمع واژۀ خبب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
بهتر و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). مؤلف منتهی الارب در ترجمه این کلمه دچار سهو شده است. در تاج العروس آرد: السخاله بالضم، النفایه. در اقرب الموارد نیز سخاله به نفایه تفسیر شده است و نفایه چیز ردی و بلایه است
لغت نامه دهخدا
(دُک کالَ)
شهری است به مغرب مر بربر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
پوست روی هر زخم عموماً و گوشت زخم سر کچل خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دخیل. دخیله الرجل، نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ لَ)
داخل شدن. مداخله کردن. این مصدر را در فارسی از ’دخل، یدخل’ عربی بقیاس ’خجالت’ و مانندهای آن ساخته اند و در عربی بجای آن ’مداخله’ مستعمل است. (فرهنگ فارسی). درآمدن. درآمدن در کاری. درآمدن مرد در آن کار که کار او نباشد. مداخله. (یادداشت مؤلف). رجوع به توسط شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
داخله. مقابل خارجه. درون. باطن. اندرون، تمام مملکتی. مقابل خارجه یعنی ممالک بیگانه.
- وزارت داخله، وزارت کشور. رجوع به کشور (وزارت کشور) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
آنچه بعد از ریختن آرد در غربال و غیره باقیماند، سبوس گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاله
تصویر سخاله
سونش (براده)
فرهنگ لغت هوشیار
کتران (قطران تازی برگشته برهان) شرپون همراهیان (گروه مسافران) گروه بزرگ دسته بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
داساری (دلالی)، مزد داسار، مزد راهنما داسار میانجی جافکش (جاف روسپی) جاکش زن مونث دلال، زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که دیگر زنان را بد راه کند 0 زن واسطه، واسطه میان دو طرف معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تسمه ای که بدان قمار بازند، دارویی است خوشبو و آن اشنان است که در مشک خشک کنند شیبه العجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخله
تصویر داخله
درون، مقابل خارجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباله
تصویر دباله
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخوله
تصویر دخوله
آیباژ (عوارض ورود ورودیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
داخل شدن، مداخله کردن، در کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخله
تصویر داخله
((خِ لِ یا لَ))
مؤنث داخل، مقابل خارجه، درون، اندرون، درون یک کشور یا ناحیه
وزارت داخله: وزارت کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
((نُ لِ))
هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند، هر چیز بیهوده و به درد نخور، بدجنس، ناتو، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلاله
تصویر دلاله
((دَ لَ یا لِ))
زنی که برای مردان زن پیدا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دجاله
تصویر دجاله
((دَ جّ لِ یا لَ))
گروه بزرگ، دسته عظیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
((دِ لَ))
مداخله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دباله
تصویر دباله
((دَ لَ))
ترنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
پادرمیانی، میانجیگری
فرهنگ واژه فارسی سره