ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستشو دهند، حوض کوچک، وان، آب شنگ، آب سنگ، برای مثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بریزد کند در یکی آبزن ی مگر کاو سر و تن بشوید به خون / شود فال اخترشناسان نگون (فردوسی - ۱/۷۷)
ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستشو دهند، حوض کوچک، وان، آب شنگ، آب سنگ، برای مِثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بریزد کند در یکی آبزن ی مگر کاو سر و تن بشوید به خون / شود فال اخترشناسان نگون (فردوسی - ۱/۷۷)
کلفتی. ستبری. هنگفتی. غلظت. گندگی. این کلمه فارسی ظاهراً از فرهنگهای معمولی فوت شده است. صاحب منتهی الارب به اماراتی که در دست است لغت نامه های مترجم بسیاری از عربی به فارسی و از فارسی به عربی داشته است و این کلمه را در موارد ذیل آورده است که از سیاق عبارت و نیز بصریح ترجمه که در حاشیه کرده است معنی آن گندگی و سطبری و غلظت و ثخن و قطر و عمق است: عجاجیل، چیزکی است از پینو که بمقدار دبزکف دست دراز کنند. در این جا بحاشیه این کلمه را بدین صورت ترجمه کرده است: ’دیز به معنی گندگی باشد’، عجل اقطه تعجیلا، بقدر دبز کف دست دراز کرد پینو را. تعجل، پینو را به غلظ کف دست دراز کردن. و شاید کلمه ’دفزک’ از این کلمه آمده باشد. (یادداشت مؤلف)
کلفتی. ستبری. هنگفتی. غلظت. گندگی. این کلمه فارسی ظاهراً از فرهنگهای معمولی فوت شده است. صاحب منتهی الارب به اماراتی که در دست است لغت نامه های مترجم بسیاری از عربی به فارسی و از فارسی به عربی داشته است و این کلمه را در موارد ذیل آورده است که از سیاق عبارت و نیز بصریح ترجمه که در حاشیه کرده است معنی آن گندگی و سطبری و غلظت و ثخن و قطر و عمق است: عجاجیل، چیزکی است از پینو که بمقدار دبزکف دست دراز کنند. در این جا بحاشیه این کلمه را بدین صورت ترجمه کرده است: ’دیز به معنی گندگی باشد’، عجل اقطه تعجیلا، بقدر دبز کف دست دراز کرد پینو را. تعجل، پینو را به غلظ کف دست دراز کردن. و شاید کلمه ’دفزک’ از این کلمه آمده باشد. (یادداشت مؤلف)
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. واقع در 77 هزارگزی شمال خاور گاوبندی دارای 86 سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آنجاغلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. واقع در 77 هزارگزی شمال خاور گاوبندی دارای 86 سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آنجاغلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
حوض و خزانۀ حمام، مرادف آبشنگ: و یجب ازاله ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی، در شرایط حمام)، ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازۀ قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را درآن نشانند و سر وی از سوراخ بیرون کنند. و آن دو گونه است، آبزن تر و آبزن خشک. در آبزن تر آب گرم مخلوط به ادویه یا آب ادویۀ جوشانیده کنند و در آبزن خشک دواهای خشک ریزند یا بخور کنند و بیمار را در آن بنوعی که مذکور شد بنشانند یا بخوابانند: همی خون دام و دد و مرد و زن بریزد کند در یکی آبزن مگر کو سر و تن بشوید بخون شود فال اخترشناسان نگون. فردوسی. (در خانه) بازگشادند بضرورت، آبزنی دید از رخام مانند حوضی و در آنجا مردی پیر همی خوابانیده بر قفا...ابوموسی پرسید از حال وی، گفتند این شخص دانیال پیغامبر است... در این شهر (شوش) بمرد وی را در این آبزن نهادند، و هر وقت که بباران حاجت افتد بیرون برندش و دعا کنند. (مجمل التواریخ). و خونهای ایشان در آبزنی ریزند و ملک را ساعتی در آن بنشانند. (کلیله و دمنه)، دوائی که در آبزن کنند. نطولی که مریض را در آن نشانند. (بحرالجواهر)
حوض و خزانۀ حمام، مرادف آبشنگ: و یجب ازاله ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی، در شرایط حمام)، ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازۀ قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را درآن نشانند و سر وی از سوراخ بیرون کنند. و آن دو گونه است، آبزن تر و آبزن خشک. در آبزن تر آب گرم مخلوط به ادویه یا آب ادویۀ جوشانیده کنند و در آبزن خشک دواهای خشک ریزند یا بخور کنند و بیمار را در آن بنوعی که مذکور شد بنشانند یا بخوابانند: همی خون دام و دد و مرد و زن بریزد کند در یکی آبزن مگر کو سر و تن بشوید بخون شود فال اخترشناسان نگون. فردوسی. (درِ خانه) بازگشادند بضرورت، آبزنی دید از رخام مانند حوضی و در آنجا مردی پیر همی خوابانیده بر قفا...ابوموسی پرسید از حال وی، گفتند این شخص دانیال پیغامبر است... در این شهر (شوش) بمرد وی را در این آبزن نهادند، و هر وقت که بباران حاجت افتد بیرون برندش و دعا کنند. (مجمل التواریخ). و خونهای ایشان در آبزنی ریزند و ملک را ساعتی در آن بنشانند. (کلیله و دمنه)، دوائی که در آبزن کنند. نطولی که مریض را در آن نشانند. (بحرالجواهر)
مرکّب از: ب + زن، نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء)، که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا)، - بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء)، شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا)
مُرَکَّب اَز: ب + زن، نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء)، که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا)، - بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء)، شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم. در 5000 گزی جنوب کهک، جنوب راه قم - اصفهان واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنه 650 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، قیسی و بادام و شغل اهالی زراعت و عده ای برای عملگی به تهران و قم میروند. صنایعدستی اهالی کرباس بافی است. راه آن در 3هزارگزی راه فرعی کهک به کرمجگان و این دوهزار گز مالرو است. مزارع آن باغ تره و چنارک و باقرآباد و لاردنچه و رجه است. کورس آبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم. در 5000 گزی جنوب کهک، جنوب راه قم - اصفهان واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنه 650 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، قیسی و بادام و شغل اهالی زراعت و عده ای برای عملگی به تهران و قم میروند. صنایعدستی اهالی کرباس بافی است. راه آن در 3هزارگزی راه فرعی کهک به کرمجگان و این دوهزار گز مالرو است. مزارع آن باغ تره و چنارک و باقرآباد و لاردنچه و رجه است. کورس آبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
تعبیر خواب بادبزن 1ـ دیدن بادبزن در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک خبرهایی خوب و حیرت انگیز به دست شما خواهد رسید. 2ـ اکر دختری خواب ببیند با باد بزن خود را باد می زند، نشانه آن است که با افراد جدیدی آشنا خواهد شد. اگر خواب ببیند بادبزن کهنه ای را گم می کند، نشانهآن است که نامزد او خواستار زنی دیگر خواهد شد -
تعبیر خواب بادبزن 1ـ دیدن بادبزن در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک خبرهایی خوب و حیرت انگیز به دست شما خواهد رسید. 2ـ اکر دختری خواب ببیند با باد بزن خود را باد می زند، نشانه آن است که با افراد جدیدی آشنا خواهد شد. اگر خواب ببیند بادبزن کهنه ای را گم می کند، نشانهآن است که نامزد او خواستار زنی دیگر خواهد شد -