جدول جو
جدول جو

معنی بزن

بزن((بِ زَ))
دلاور، شجاع، دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن»
تصویری از بزن
تصویر بزن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بزن

بزن

بزن
مُرَکَّب اَز: ب + زن، نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء)، که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا)،
- بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء)، شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا

بزن

بزن
بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن
متضاد: بخور، جنگی، دعوایی، کتک کار
متضاد: کتک خور، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند
متضاد: ضعیف، ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

ازن

ازن
گازی است که دارای بوی تند وزننده که هنگام رعد وبرق تشکیل می گردد (3O)
فرهنگ لغت هوشیار