بزن بزن مُرَکَّب اَز: ب + زن، نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء)، که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا)، - بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء)، شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا) لغت نامه دهخدا
بزن بزن بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزنمتضاد: بخور، جنگی، دعوایی، کتک کارمتضاد: کتک خور، پرزور، زورمند، قوی، نیرومندمتضاد: ضعیف، ناتوان فرهنگ واژه مترادف متضاد