جدول جو
جدول جو

معنی دانشگر - جستجوی لغت در جدول جو

دانشگر
اهل علم و دانش
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
فرهنگ لغت هوشیار
دانشگر
دانشور، دانشمند، اهل علم ودانش
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
فرهنگ فارسی عمید
دانشگر
((~. گَ))
دانشمند، دانا
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانشگری
تصویر دانشگری
دانشمندی، دانایی فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
محصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
دانشگر، فاضل، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
صاحب علم و دانش، عالم، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
((~. وَ))
دانشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داشگر
تصویر داشگر
کسی که کورۀ آجرپزی یا سفال پزی دارد، کوره پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایشگر
تصویر رایشگر
ریاضیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانشجو
تصویر دانشجو
آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانش ور
تصویر دانش ور
آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکنشگر
تصویر آکنشگر
آنکه شغلش آکندن جامه به حشو و آکنه است، محشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رامشگر
تصویر رامشگر
مطرب، سازنده، نوازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
داروساز داروفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانسور
تصویر دانسور
رقصنده، رقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش ملازم او است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشوری
تصویر دانشوری
عالمی دانشمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
محل دانش، جای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
خانه دانش، سرای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشجو
تصویر دانشجو
جوینده علم و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگر
تصویر رامشگر
نوازنده و خواننده، خنیاگر، مطرب، برای مثال ز رامشگران رامشی کن طلب / که رامش بود نزد رامشگران (منوچهری - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدازشگر
تصویر گدازشگر
کسی که چیزی را ذوب کند، ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش یار اوست، آنکه به دانش یاری کند، استاد دانشگاه که درجۀ او پایین تر از استاد و بالاتر از استادیار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشجو
تصویر دانشجو
آنکه در دانشگاه تحصیل کند، شاگرد مدرسۀ عالی، شاگرد دانشکده، جویندۀ علم و دانش، جویای دانش، طالب علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
کسی که از روی کبر و غرور و نخوت می خرامد، جنگجو، مبارز، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
آنکه ذوب کند، ریخته گر: تقدیر پی کاهش اجزای وجودش اکسیر فنا داد گدازشگر غم را. (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامشگر
تصویر لامشگر
نارون
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در حمان بدن اشخاص را مالش دهد دلاک: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. (نظامی. گنجینه گنجوی 139)، آنکه با زنان ملاعبه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
((~. گَ))
کسی که از روی کبر و غرور می خرامد، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
((نِ))
معاون استاد دانشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش، مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
((~. سَ))
محل فراگیری دانش، مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کند
فرهنگ فارسی معین