جدول جو
جدول جو

معنی داندست - جستجوی لغت در جدول جو

داندست(دَ)
نام نیای دهم زرتشت پیامبر ایرانی. (این نام بصورتهای واندست، ویدس، وایدست نیز آمده است). رجوع به مزدیسنا ص 69 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاندخت
تصویر جاندخت
(دخترانه)
دختری که چون جان عزیز است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
دانایی و آگاهی داشتن، گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن، برای مثال گر از پیوند او فخریت نبود / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری - ۸۲۰)
تشخیص دادن، برای مثال شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲ - ۲۰۸)
شناختن، توانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازدست
تصویر درازدست
کسی که دست های دراز داشته باشد، کنایه از متعدی، متجاوز، کنایه از شخص مسلط و چیره و غالب، کنایه از حریص، طماع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داناسر
تصویر داناسر
عاقل، دانا، خردمند، راد، خردور، بخرد، فروهیده، متفکّر، فرزان، متدبّر، پیردل، لبیب، فرزانه، نیکورای، خردومند، حصیف، اریب، خردپیشه، صاحب خردبرای مثال نه جنگی سواری نه بخشنده ای / نه داناسری گر درخشنده ای (فردوسی - ۸/۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
چیزی که از آن آگاهی و اطلاع وجود دارد، آگاهانه، باتجربه، کاردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داربست
تصویر داربست
چوب بندی، چوب بست، چوب هایی که زیر درخت انگور برپا کنند و شاخه های تاک را روی آن بیندازند، داربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
عنب الثعلب و تاجریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ وُ کَ /کِ دَ)
مصدر مرخم از دانستن. علم. ذهن. اطلاع. آگاهی. نبال. نباله. اذن. (منتهی الارب). دانش و معرف. (ناظم الاطباء) : موسی علیه السلام در مناجات گفت بار خدایا آدم را بید قدرت بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی شکر تو چگونه کرد؟ گفت: بدانست که (انعام) از منست و آن دانست از وی شکر من بود. (کیمیای سعادت). ذبر، دانست چیزی. جحود، انکار کردن حق کسی را با علم و دانست خود. هرف، ستود بی دانست و خبر. فعله باذنی، کرد آنرا بدانست من. (منتهی الارب)، عمد. علم: اصله علماً، قتل کرد او را به دانست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربست
تصویر داربست
چوب بست، چوب بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
آنچه مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغندست
تصویر تاغندست
آککرا عاقر قرحا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدست
تصویر پاکدست
با صحت عمل، درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
آنکه در کار خویش خام است مبتدی تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
((نِ تِ یا تَ))
آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازدست
تصویر درازدست
((~. دَ))
متجاوز، حریص، طماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
((نِ تَ))
با خبر شدن، شناختن، توانستن، به حساب آوردن، پنداشتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داربست
تصویر داربست
((بَ))
چوب بند، چوب بست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
((دَ))
ناشی، ناوارد در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باددست
تصویر باددست
((دَ))
ولخرج، اسراف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
فهمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
مفهوم، معلوم، عمداً
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاغندست
تصویر تاغندست
آکرکراهه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
Know
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
знать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
wissen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
знати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
wiedzieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
知道
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
saber
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
sapere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی