معنی داناسر - فرهنگ فارسی عمید
معنی داناسر
- داناسر
- عاقل، دانا، خردمند، راد، خردور، بخرد، فروهیده، متفکّر، فرزان، متدبّر، پیردل، لبیب، فرزانه، نیکورای، خردومند، حصیف، اریب، خردپیشه، صاحب خردبرای مثال نه جنگی سواری نه بخشنده ای / نه داناسری گر درخشنده ای (فردوسی - ۸/۳۵)
تصویر داناسر
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با داناسر
داناسر
- داناسر
- خردمند:
وزان مرز داناسری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست.
فردوسی.
نه جنگی سواری نه بخشنده ای
نه داناسری یا درخشنده ای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا