- دانادل
- خردمند، هوشیار
معنی دانادل - جستجوی لغت در جدول جو
- دانادل
- دانا و خردمند، آگاه و هوشیار، دل آگاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وقوف آگاهی، دانشمندی
روشن ضمیر روشنفکر
هواری (خیمه بزرگ)
دل شکسته شکسته دل
بصیرت، دانش، ادراک
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
ازدواج زناشویی نکاح
دانستن، غلطانیدن
واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
مرد بسیار بخشنده و باگذشت، دلیر
دل آگاه، روشن ضمیر، هوشیار، زیرک
زیرکی، هوشیاری، خردمندی، برای مثال هرکه در او جوهر دانایی است / در همه چیزیش توانایی است (نظامی۱ - ۸۳) ، عالم بودن، دانا بودن
دانا، کسی که امری یا مطلبی را می داند، آگاه، استاد، ماهر، برای مثال بیارید داننده آهنگران / یکی گرز فرمای ما را گران (فردوسی - ۱/۷۱)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱) ، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
داماد شدن، زن گرفتن، داماد کسی بودن، شوهری دختر یا خواهر کسی، (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد مثلاً کت و شلوار دامادی
واقف، آگاه، عالم، بامعرفت، جمع دانندگان
آگاهی، وقوف، علم، دانش
کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان
عاقل، دانا، خردمند، راد، خردور، بخرد، فروهیده، متفکّر، فرزان، متدبّر، پیردل، لبیب، فرزانه، نیکورای، خردومند، حصیف، اریب، خردپیشه، صاحب خردبرای مثال نه جنگی سواری نه بخشنده ای / نه داناسری گر درخشنده ای (فردوسی - ۸/۳۵)
آبراه
رتبه، نظم
جمع دلدل
جمع اندر، خرمنگاه ها جایی که در آن خرمن کنند
جمع انمله، سرانگشتان جمع انمله. سر انگشتان، انگشتان
بخشش، دهش، پاداش
دانشمند
اسباب و آلات و لوازم خانه
مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد
مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰) ، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر
داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
عندلیب ها، بلبل ها، جمع واژۀ عندلیب