جدول جو
جدول جو

معنی داغ دل

داغ دل
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با داغ دل

داغ دل

داغ دل
کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان
داغ دل
فرهنگ فارسی عمید

داغ دل

داغ دل
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
منم داغ دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه.
فردوسی.
چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان داغ دل شاید و سوکوار.
فردوسی.
- امثال:
یک داغ دل بس است برای قبیله ای.
، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است:
وزآن پس گرازان به پیش سپاه
بتوران روم داغ دل کینه خواه.
فردوسی.
زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی داغ دل لشکر کینه خواه.
فردوسی.
بر آن شارسان اندرآمد سپاه
چنان داغ دل لشکر کینه خواه.
فردوسی.
، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار:
کنون داغ دل پیش خاقان شوی
از ایران سوی مرز توران شوی.
فردوسی.
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود.
فردوسی.
نخستین درودی رسانم بشاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه.
فردوسی.
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود، بامید دوا بازآمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

زاغ دل

زاغ دل
سیاه دل، سخت دل، برای مِثال زاغ دلان را نفس شوم ده / مغز غلیواژ و سر بوم ده (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ دل)
زاغ دل
فرهنگ فارسی عمید

زاغ دل

زاغ دل
کنایه از سیاه دل که قساوت داشته باشد. (آنندراج) :
زاغ دلان را نفس شوم ده
مغز غلیواژ و سر بوم ده.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

داغ شدن

داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار