جدول جو
جدول جو

معنی دامنکده - جستجوی لغت در جدول جو

دامنکده
(مَ کَ دَ / دِ)
مرکّب از: دامن، بمعنی قسمت سفلای قدامی جامه + کده بمعنی خانه و سرا و جای و محل، بر روی هم اصطلاحاً معنی داخل دامن و درون دامن دارد:
حیرت همه دم بکار نادانیهاست
کلفت اثر بهار نادانیهاست
آئینۀ آگهی بدامن کده نیست
خاکت بسر ار غبار نادانیهاست.
میرزابیدل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داننده
تصویر داننده
دانا، کسی که امری یا مطلبی را می داند، آگاه، استاد، ماهر، برای مثال بیارید داننده آهنگران / یکی گرز فرمای ما را گران (فردوسی - ۱/۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامنده
تصویر دامنده
بالارونده، برباددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمنده
تصویر درمنده
بیچاره، ناتوان، عاجز، برای مثال بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱ - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشکده
تصویر دانشکده
آموزشگاه عالی، هر یک از شعب دانشگاه که در آن چند رشتۀ نزدیک به هم آموزش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ کَ دَ)
خانه علم. محل دانش. جای دانش:
عقل بنموده به دانشکدۀ خاطر تو
رایهای همه را فکر صواب اندازی.
واله هروی.
، اصطلاحاً نامی که به هرشعبه از شعب دانشگاه داده شده است. و این کلمه بجای کلمه فاکولته بکار رفته. شعب دانشگاه عبارتند از: دانشکدۀ ادبیات، دانشکدۀ پزشکی، دانشکدۀحقوق، دانشکدۀ دامپزشکی. دانشکدۀ صنعتی (هنرسرای عالی) ، دانشکدۀ علوم، دانشکدۀ کشاورزی، دانشکدۀ معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی) و دانشکدۀ هنرهای زیباو غیرهم. بعنوان نمونه و بمنظور اطلاع بر چگونگی تشکیل و کیفیت کار و سازمان هر دانشکده یا شعبه، ذیل دانشگاه تهران دانشکده های وابسته به آن را شرح خواهیم داد. رجوع به دانشگاه تهران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دمانیدن. که بدماند. که به دمیدن وادارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به دماندن و دمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش حومه شهرستان دامغان است. این دهستان در قسمت خاوری دامغان بین راه شوسه و راه آهن دامغان بشاهرود در جلگه واقع است. هوای آن معتدل است و تابستان گرم می شود. آب اکثر قراء آن از قنوات است و محصول عمده آن پسته و پنبه و انگور و مختصر میوه جات دیگر است. این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 9500 نفر می باشد مرکز دهستان قصبۀ مهماندوست و قراء مهم آن بشرح زیرست: کلاته ملا، زرین آباد، مؤمن آباد، امام آباد، نعیم آباد و طرزه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ / دِ)
بیت اللطف. (یادداشت مؤلف). طرب خانه. جای خوشی و شادی. رامشگاه. خیرخانه. رجوع به رامشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ تَ / تِ)
کم کننده خصم و دشمن. کاهندۀ دشمن. (آنندراج). هر چیز که دشمن راخوار و ذلیل گرداند. (از ناظم الاطباء) :
ور بزم بود، بخشش او دوست فزایست
ور رزم بود، کوشش او دشمن کاهست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
دمانده. نعت مفعولی از دمانیدن. رویانده. رویانیده. (یادداشت مؤلف). رجوع به دمانیدن و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
به دام افتاده و خلاص یافته. که یکبار در دام گرفتار و سپس رها شده باشد و از آن بکنایه مجرب و باتجربه و کسی که از چیزی یا جایی یکبار آسیبی دیده و دگر بار احتراز از آن کس یا چیز لازم بیند اراده شود:
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکار دامدیده.
نظامی.
چون رفت گوزن دامدیده
زان بقعه روان شد آرمیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درندۀ دامن. پاره کننده دامن، ظاهراً نام گیاهی خاردار که بر دامن گذرندگان درآویزد چون دوژه: هواش را (مازندران را) دلگیر ازآن خوانند که دلها صید او میشود، نبات زمینش رادامن در ازآن گویند که میهمان را با لجاج در قید خویش می آرد. (عنایت نامۀ ملک الکلام جلال الدین دهستانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
عمل دامنکش. رفتن بناز و تکبر. خرامش بناز، ترک. اعراض. روگردانی:
یار مساعد بگه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامنکشی.
نظامی.
، تواضع. فروتنی. خضوع
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
داروخانه:
هر عقاقیر که داروکدۀ بابل (کابل) راست
حاضر آرید و عطا بدرۀ زر بازدهید.
خاقانی.
رجوع به داروخانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد:
ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو
وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو.
ملامفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ کَ دَ / دِ)
جایی که دشمن در آن باشد. جایگاه دشمن. محل خصم:
اندر این دشمنکده کی ماندمی
سوی شهر دوستان میراندمی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وامنده
تصویر وامنده
وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروکده
تصویر داروکده
جایی که در آن دارو فروشند مغازه فروش دارو دواخانه
فرهنگ لغت هوشیار
محل تعلیم جای آموختن، هر یک از شعب دانشگاه. آموزشگاه عالی جزو دانشگاه: دانشکده ادبیات دانشکده پزشکی دانشکده حقوق دانشکده داروسازی دانشکده پزشکی دانشکده دندان پزشکی دانشکده معقول و منقول دانشکده فنی دانشکده کشاورزی دانشکده علوم دانشکده هنرهای زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمنده
تصویر درمنده
بیچاره، بینوا، عاجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشکده
تصویر دانشکده
((نِ شَ))
محل دانش، هر یک از شعب دانشگاه، دانشکده ادبیات، دانشکده پزشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
((رَ دِ یا دَ))
آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داننده
تصویر داننده
واقف، آگاه، عالم، بامعرفت، جمع دانندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
صاحب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داونده
تصویر داونده
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
کالج، مدرسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Possessor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
владелец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Besitzer
دیکشنری فارسی به آلمانی