جدول جو
جدول جو

معنی دامعه - جستجوی لغت در جدول جو

دامعه
(مِ عَ)
شکستگی سر چنانکه خون از وی روان باشد بعد دامیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامعه
تصویر لامعه
لامع، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طامعه
تصویر طامعه
طمع کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاه و سفید برای بازی دام، نوعی گچ بری که یک درمیان گود و برجسته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامغه
تصویر دامغه
شکستگی سر که به دماغ برسد، جراحتی که تا مغز سر برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
مفرد واژۀ جوامع، گروهی از مردم که با هم وجه اشتراک داشته باشند و در سرزمینی واحد زندگی کنند، نهادی که به وسیلۀ مؤسسات، افراد و کشورها برای اهداف ویژ ای تشکیل می شود مثلاً جامعۀ دانشجویان
جامعۀ روحانیت: گروه پیشوایان دینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
سامع، شنوا، کنایه از قوه یا آلت شنوایی، گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
دامن و کنارۀ چیزی، دامن مانند، حاشیه، کناره، در علم جغرافیا قسمت شیب دار کوه، پایین کوه
فرهنگ فارسی عمید
لامعه در فارسی مونث لامع و جاندانه جاندانه کودک، شاخک در خرفستران مونث لامع جمع لوامع، جان دانه کودک یا فوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامعه
تصویر طامعه
مونث طامع. یا قوت (قوه) طامعه. طمع آز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامغه
تصویر دامغه
شکستگی سر که بدماغ رسد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای صید جانوران دام گذارند جای دام. یا دامگاه دیو دنیا عالم سفلی. یا دامگاه گرگ دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
حاشیه، کنار، پای کوه، دامن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
سر شکستگی که از وی خون آید زخم خون افشان
فرهنگ لغت هوشیار
رانا دفع کننده راننده بر طرف کننده. یا قوه دافعه. قوه ای که نیروی دیگری را دفع کند مقابل جاذبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامعه
تصویر خامعه
کفتار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
جمع کننده، گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سامع شنوایی، گوش (اسم مونث) گوش، یکی از حواس ظاهر که به واسطه آن اصوات شنیده شود، قوه شنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
((مِ عِ یا عَ))
گوش، قوه شنوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دافعه
تصویر دافعه
((فِ عِ))
دفع کننده، برطرف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامغه
تصویر دامغه
((مِ غِ یا غَ))
شکستگی ای است که به دماغ رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
((مَ نِ))
کناره، حاشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
((یَ یا یِ))
سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
((مِ عِ))
گروه مردم یک شهر، کشور، جهان یا صنفی از مردم مانند جامعه بشریت، سیاه پوستان، هنری، و
جامعه مدنی: جامعه ای که بر مبنای خواست آزادانه و آگاهانه اکثریت مردم در شکل گیری حکومت و رعایت حقوق بشر و قانون مندانه اداره می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
انجمن، توداک، هازه، چبیره، همبود، همبود گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
منطقه، حاشیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
Community, Society
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
Scope, Amplitude
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
сообщество , общество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
амплитуда , диапазон
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
Gemeinschaft, Gesellschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
Amplitude, Umfang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
спільнота , суспільство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
амплітуда , обсяг
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
społeczność, społeczeństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی