معنی داغم - جستجوی لغت در جدول جو

داغم(غِ)

لغت نامه دهخدا

دائم

جاوید، پایدار، همیشه، همواره، پیوسته

فرهنگ فارسی عمید

داغی

داغ بودن، قطعۀ کهنه و فرسوده، (صفت نسبی، منسوب به داغ) دارای داغ (حیوان)

فرهنگ فارسی عمید

دامغ

سرش کننده، تباه کننده، خوار کننده

فرهنگ فارسی عمید

درغم

از الحان قدیم ایرانی، برای مثال چنان مستغرقم در غم که مطرب / اگر در غم سراید غم فزاید (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)

فرهنگ فارسی عمید

داخم

رزق، روزی، خورش

فرهنگ فارسی عمید

داغمه

خشکی و ترنجیدگی پوست لب از بیماری و تب، تاول هایی که در دهان یا بر روی لب پیدا می شود

فرهنگ فارسی عمید

داغی

النگ داغی نام محلی در پنج فرسنگی هرات، (حبیب السیر چ خیام ص 310 و 651)

لغت نامه دهخدا

داغی

دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 27هزارگزی شمال باختری ریوش و 2هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش، کوهستانی و معتدل و دارای 199 سکنه است، آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و میوه جات و شغل مردم آن زراعت و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 10هزارگزی جنوب نیشابور، جلگه و معتدل و دارای 121 سکنه است، آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و شغل مردم آن زراعت و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا

داغی

صفت داغ، چگونگی و حالت چیز داغ، گرمی، سوزندگی: آب به این داغی برای حمام خوب نیست،
بداغ، داغ شده، نشان شده باآهن تفته، دارای داغ، کنایه از معیوب است، (آنندراج)، در ترکیب ’آتشین داغی’ می نماید که ملتهب از شوق و خواهانی باشد:
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی،
نظامی

لغت نامه دهخدا

داسم

(سِ)

رفیق کار. مهربان. (منتهی الارب). الرفیق بالعمل، المشفق. (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

داغو

نام جزیره ای در دریای بالتیک، (قاموس الاعلام ترکی)

لغت نامه دهخدا

دأم

(تَ عَ فُ)

ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب) ، بلندی دیوار، بلند کردن، دأم الشی، ای سکن. (تاج المصادر بیهقی)

لغت نامه دهخدا