جدول جو
جدول جو

معنی داغله - جستجوی لغت در جدول جو

داغله
دغاگر، کینه پنهانی
تصویری از داغله
تصویر داغله
فرهنگ لغت هوشیار
داغله
چوبی به ارتفاع یک و نیم تا دو متر که برای کرت بندی و داربست.، دبه در آوردن در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغمه
تصویر داغمه
خشکی و ترنجیدگی پوست لب از بیماری و تب، تاول هایی که در دهان یا بر روی لب پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخله
تصویر داخله
داخل، داخل کشور، داخلی مثلاً محصولات کشاورزی داخله
فرهنگ فارسی عمید
(غِ لَ)
تأنیث شاغل. رجوع به شاغل شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
تأنیث داخل. رجوع به داخله شود.
- داخلهالارض، نهانی زمین. ج، دواخل. (منتهی الارب).
- داخلهالازار، طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. (منتهی الارب).
- داخلهالرجل، نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شهرت. ج، دال. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جزء دوم کلمه دوداله است و دوداله نام بازی است که کودکان به دو چوب بازند و از آن دو چوب است. آنکه بزرگتر است چنبه و آنکه کوچکترست پل نامند. رجوع به دوداله شود
لغت نامه دهخدا
(لِهْ)
ضعیف النفس. ناتوان. دالهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ / لِ)
مخفف کاغاله است که کاجیره باشد. (برهان) (آنندراج). کاجیره. کاچیره. کازیره: التذریج، کاغله در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به کاغاله شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف داغگاه. رجوع به داغگاه شود:
خاصگی دست راست بر در وحدت دل است
وینکه بدست چپ است داغگه ران او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خشکی و آماس پوست خاصه در لبها از اثر حرارت خارجی یا درونی. خشکی و ترنجیدگی پوست لب بر اثر بیماری حاد یا تشنگی
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
داخله. مقابل خارجه. درون. باطن. اندرون، تمام مملکتی. مقابل خارجه یعنی ممالک بیگانه.
- وزارت داخله، وزارت کشور. رجوع به کشور (وزارت کشور) شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 60 هزارگزی باختر کوهدشت و60 هزارگزی باختر راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت در تپه ماهور واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 120 تن سکنه، آب آنجا از چشمۀ باغله تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر بافی وراهش اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ کاکاوند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داله
تصویر داله
ضعیف النفس، ناتوان پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغله
تصویر شاغله
مونث شاغل در کار دارنده، باز دارنده مانع
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغمه
تصویر داغمه
خشکی پوست لب از بیماری تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغصه
تصویر داغصه
کشکک زانو، گوشت آگنده، آب تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخله
تصویر داخله
درون، مقابل خارجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغلمه
تصویر داغلمه
((لَ مِ))
خشکی لب یا پوست، سفتی روی زخم، روغن بسته شده، داغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داخله
تصویر داخله
((خِ لِ یا لَ))
مؤنث داخل، مقابل خارجه، درون، اندرون، درون یک کشور یا ناحیه
وزارت داخله: وزارت کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داله
تصویر داله
((لِ یا لَ))
مؤنث دال، راهنما، هادی، آشنایی، ناز، جرأت، گستاخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغمه
تصویر داغمه
((مِ))
خشکی لب یا پوست، سفتی روی زخم، روغن بسته شده، داغلمه
فرهنگ فارسی معین
تیرهای کوتاه چوبی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک پستان گاو، حلقه ها و پولک هایی که بر گردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دوشاخه ی دسته بلند که از آن در ساختن نپار استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سبز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
پسردایی
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرچوبی دو شاخه که از آن در ساختن نفار استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دو شاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دو شاخه برای ساختن کومه یا نفار
فرهنگ گویش مازندرانی
چنبره، دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهند، حلقه
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه شدن روزگار بر کسی، تیره بختی
فرهنگ گویش مازندرانی