جدول جو
جدول جو

معنی داغانه - جستجوی لغت در جدول جو

داغانه
در دورۀ صفویه، پولی که به عنوان مزد داغ کردن یا باج و خراج چهارپایان گرفته می شد
تصویری از داغانه
تصویر داغانه
فرهنگ فارسی عمید
داغانه
(نَ / نِ)
از: داغ + آنه بمعنی مزد داغ کردن، داغانۀ شتر، پولی که بعنوان رسوم از شتر میگرفته اندبعهد صفویه: ایشیک آقاسی باشیان دیوان که حکومت ری با ایشان بوده و قشون مقرری نیز داشته اند و رسوم نیز برین موجب دارند... از داغانۀ شتر از پنجاه نفر، یک نفر... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 54)
لغت نامه دهخدا
داغانه
(نَ)
نام قصبه ای در 114هزارگزی شمال شرقی سنت لویی در سنگال آفریقای غربی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانانه
تصویر جانانه
(دخترانه)
محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارانا
تصویر دارانا
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
کامل، درست وحسابی مثلاً کتک جانانه، دلبر زیبا و بسیار دوست داشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب، برای مثال سینه ام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالانچه
تصویر دالانچه
دالان کوچک، دهلیز کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جداگانه
تصویر جداگانه
علی حده، تنها، به طور انفرادی، تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دالان. (آنندراج) (برهان). دهلیز در خانه. (برهان) ، کوچۀ سرپوشیده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کهنه و مستعمل. (انجمن آرا) (برهان) ، آهن داغ
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قم و اصفهان میان دوراهۀ کاشان و قلعه چم، در 171500گزی تهران
لغت نامه دهخدا
متلاشی، در تداول عامه، درب و داغان، سخت متلاشی و ازهم پاشیده، پراکنده، داغون (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
فروگرفتن ابر همه آسمان را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغان الغیم السماء، فروگرفت ابر همه آسمان را. (منتهی الارب). پوشانیدن ابر آسمان را: اغان الغین (لغه فی الغیم) السماء، البسها. (از اقرب الموارد) ، بریدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن لباس: اغتدف الثوب، قطعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
آنکه داغ نهد. داغ کننده نشان را یا مداوا را یا مجازات را:
داغ نه ناصیه داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک.
نظامی.
درۀ محتسب که داغ نه است
از پی دوغ کم دهان ده است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
حالت وچگونگی داغان، پراکندگی، صفت داغان
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بیک فرسنگی بیشتر میانۀ جنوب و مغرب خشت، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جداگانه
تصویر جداگانه
منفرد، مستقل، مجزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوانه
تصویر تاوانه
تاب خانه گرم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادانه
تصویر تادانه
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانه
تصویر تازانه
شلاق قمچی تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگانه
تصویر دانگانه
متاع و کالای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
محبوب، معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانه
تصویر بارانه
شاه تیر چوب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
((نَ یا نِ))
کهنه، مستعمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
تونل
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راهرو، دالان
فرهنگ گویش مازندرانی
به دروغ ناراستی، دروغگو
فرهنگ گویش مازندرانی