جدول جو
جدول جو

معنی دارکوبی - جستجوی لغت در جدول جو

دارکوبی
دهی از دهستان نور علی بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی باختر نورآباد و 6هزارگزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است کوهستانی، سردسیر مالاریائی و سکنۀ آن 60 تن است، آب از چشمه ها، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرکوبی
تصویر زرکوبی
شغل و عمل زرکوب، طلاکوبی، طلاکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
رقص، پاکوفتن به زمین، پای بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
شاگرد رانندۀ اتوبوس که روی رکاب می ایستد و مراقب سوار و پیاده شدن مردم است و یا بلیت ها را می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
خال کوبی، خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، کبودی، وشم
فرهنگ فارسی عمید
هاون، آنچه در آن دارو را بکوبند یا بسایند، داروکوبه،
کسی که داروها را در هاون ریزد و بکوبد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گوگلیلمو. فیزیکدان و مخترع ایتالیائی (1874-1937 میلادی) وی در دانشگاه ’بولونیا’ کسب دانش کرد و بر اثر تحقیق در آثار ’هنریخ هرتز’ توانست امواج ’هرتز’ را در ایجاد رابطه از دور بکار برد. وی دستگاهی ساخت که نخست علاماتی را بوسیلۀ امواج از یکسو به سوی دیگر خانه خود فرستاد و سپس این آزمایش را بین خانه و باغ انجام داد و بعدها در فاصله دورتر دستگاه بیسیم و رادیوبااختراع مارکونی پایه گرفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زردوزی شده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محمد بن اسحاق بن حاتم سازکونی مکنی به ابوبکر. از محدثان است. رجوع به انساب سمعانی و معجم البلدان یاقوت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نی ی)
نسبت است به سارکون. رجوع به سارکون شود
لغت نامه دهخدا
رقص، (زمخشری)، زفن، بازیگری
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی جنوب منامه، در بحرین. (فارسنامه ناصری چ سنگی ص 189)
لغت نامه دهخدا
عمل رفتن خاک، خاک را پاک کردن، جاروب کردن و گرد گرفتن
لغت نامه دهخدا
مارکوتی، از قرای پشتکوه است به آمل، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو چ 1336 بنگاه تألیف و ترجمه ص 152)
لغت نامه دهخدا
مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند، (آنندراج)، رجوع به داربر شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مقدار قلیل. چه پا بمعنی خوار و ذلیل و زبون و رکابی طبقچه خرد است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
فند کوبی عمل خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایکوبی
تصویر پایکوبی
پاکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
پاوهنگی (وهنگ رکاب برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
کنایه از رقص است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرکوبی
تصویر زرکوبی
عمل و شغل زرکوب طلاکاری، هر چیزی که روی آن طلا کاری شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود شاخه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
مغلوب کردن، فرونشاندن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
مرغی که با منقار درخت را سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
((رِ))
شاگرد راننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
عمل نقش زنی به وسیله سوزن بر پوست بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای که بر تنه درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند، درخت سنبه، دارشکنک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایکوبی
تصویر پایکوبی
رقص
فرهنگ واژه فارسی سره
ترقص، دست افشانی، رقاصی، رقص، وشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از تپه های منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نردبان گالشی تک پایه
فرهنگ گویش مازندرانی