در پرستنده. پرستندۀ در. پرستندۀ گوهر. جواهرخواه. مال دوست. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : در سر حیوان خدا ننهاده ست کو بود در بند لعل و درپرست. مولوی. رجوع به در شود
در پرستنده. پرستندۀ در. پرستندۀ گوهر. جواهرخواه. مال دوست. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : در سر حیوان خدا ننهاده ست کو بود در بند لعل و درپرست. مولوی. رجوع به دُر شود
خادم. نوکر. درباری. خدمتگزار دربار. درپرستنده. پرستندۀ در. سرسپرده و علاقه مند و هواخواه دربار: هر آنگه کزین لشکر درپرست بنالد بر ما یکی زیردست. فردوسی. نباید که بر زیردستان ما ز دهقان و از درپرستان ما. فردوسی. بدو شادمان زیردستان او چه شهری چه از درپرستان او. فردوسی. بزرگان همه زیردست منند به بیچارگی درپرست منند. فردوسی. چهارم که با زیردستان خویش همان با کهن درپرستان خویش. فردوسی. بدان تا چنین زیردستان ما گر از لشکری درپرستان ما. فردوسی. ، آنکه دایم مقیم در خانه معشوق یا محبی است. مخلص. هواخواه. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : بازدر بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست. مولوی
خادم. نوکر. درباری. خدمتگزار دربار. درپرستنده. پرستندۀ در. سرسپرده و علاقه مند و هواخواه دربار: هر آنگه کزین لشکر درپرست بنالد بر ما یکی زیردست. فردوسی. نباید که بر زیردستان ما ز دهقان و از درپرستان ما. فردوسی. بدو شادمان زیردستان او چه شهری چه از درپرستان او. فردوسی. بزرگان همه زیردست منند به بیچارگی درپرست منند. فردوسی. چهارم که با زیردستان خویش همان با کهن درپرستان خویش. فردوسی. بدان تا چنین زیردستان ما گر از لشکری درپرستان ما. فردوسی. ، آنکه دایم مقیم در خانه معشوق یا محبی است. مخلص. هواخواه. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : بازدر بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست. مولوی
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
محمدعلی. از اهل غور بود. جوینی آرد: او از جانب سلطان محمد خوارزمشاه درغزنه با بیست هزار مرد بود و چون سلطان محمد در کنارآب از مغولان شکست خورد یمین ملک مقطع هرات بهرات رفت و از آنجا براه گرمسیر بغزنه رفت و در دو سه منزلی غزنه فرودآمد و رسول به او فرستاد که ما را علفخوارمعین کن تا با هم باشیم که سلطان منهزم بعراق رفت وتتار بخراسان درآمد تا آنگاه که از حال سلطان چه ظاهر شود. خرپوست و امرای او بجواب یمین ملک گفتند که ما مردمی غوری ایم و شما ترک و با هم زندگانی نتوانیم کرد. (از تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 192 و 193)
محمدعلی. از اهل غور بود. جوینی آرد: او از جانب سلطان محمد خوارزمشاه درغزنه با بیست هزار مرد بود و چون سلطان محمد در کنارآب از مغولان شکست خورد یمین ملک مقطع هرات بهرات رفت و از آنجا براه گرمسیر بغزنه رفت و در دو سه منزلی غزنه فرودآمد و رسول به او فرستاد که ما را علفخوارمعین کن تا با هم باشیم که سلطان منهزم بعراق رفت وتتار بخراسان درآمد تا آنگاه که از حال سلطان چه ظاهر شود. خرپوست و امرای او بجواب یمین ملک گفتند که ما مردمی غوری ایم و شما ترک و با هم زندگانی نتوانیم کرد. (از تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 192 و 193)
طبق نوشتۀ ژوستن مورخ (کتاب 1، بند 10) چون کبوجیه خواست بمصر رود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد. این مغ، وقتی که شنید کبوجیه درگذشته سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را که ارپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، بتخت نشاند. (ایران باستان ص 531)
طبق نوشتۀ ژوستن مورخ (کتاب 1، بند 10) چون کبوجیه خواست بمصر رود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد. این مُغ، وقتی که شنید کبوجیه درگذشته سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را که اُرُپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، بتخت نشاند. (ایران باستان ص 531)
پوست انار، انار پوست، قشرالرمان: کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، دارچینی، (ناظم الاطباء)، قرنفل که اطباء آن را قرفه مینامند، در کتابهای لغت چنین آمده اما وجه تسمیۀ آن بر من معلوم نشد، (شعوری)
پوست انار، انار پوست، قشرالرمان: کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، دارچینی، (ناظم الاطباء)، قرنفل که اطباء آن را قرفه مینامند، در کتابهای لغت چنین آمده اما وجه تسمیۀ آن بر من معلوم نشد، (شعوری)
پوستی که بزیر بشده است، مقابل روی پوست، جلد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قسمتی از زیرپوست که در زیر طبقۀ مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پی های لامسه و غدد مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته های عصبی جلدی قرار دارند، (فرهنگ فارسی معین)
پوستی که بزیر بشده است، مقابل روی پوست، جِلد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قسمتی از زیرپوست که در زیر طبقۀ مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پی های لامسه و غدد مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته های عصبی جلدی قرار دارند، (فرهنگ فارسی معین)
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است