نثار کننده در. درپاش. درافشان: خاطری درنثار چون دریا فکرتی تیزمایه چون آذر. سنائی. دستش به ابر نیسان ماند گه سخا گر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار. سوزنی
نثار کننده در. درپاش. درافشان: خاطری درنثار چون دریا فکرتی تیزمایه چون آذر. سنائی. دستش به ابر نیسان ماند گه سخا گر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار. سوزنی
دهی از دهستان ناتل کنار بخش نور شهرستان آمل در 4هزارگزی جنوب سولده، دشت، معتدل، مرطوب مالاریائی و دارای 110 تن سکنه است، آب آن از ناتل رود، محصول آنجا برنج، و مختصر غلات، شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ناتل کنار بخش نور شهرستان آمل در 4هزارگزی جنوب سولده، دشت، معتدل، مرطوب مالاریائی و دارای 110 تن سکنه است، آب آن از ناتل رود، محصول آنجا برنج، و مختصر غلات، شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری، (برهان)، در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا، آدم پرشور و شر، (لغات محلی شوشتر - خطی)، تأکید در امر بداشتن، (لغات محلی شوشتر)
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری، (برهان)، در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا، آدم پرشور و شر، (لغات محلی شوشتر - خطی)، تأکید در امر بداشتن، (لغات محلی شوشتر)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهربا 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ، کشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بیکبار شتاب برداشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، انتبال خطب، بزرگ شدن آن. (از اقرب الموارد) ، انتبل له، متوجه شد و او را احساس کرد و برای او آماده شد، و همچنین گویند ’ما انتبل نباله و نبالته و نبله و نبلته’. (از اقرب الموارد)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهربا 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ، کشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بیکبار شتاب برداشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، انتبال خطب، بزرگ شدن آن. (از اقرب الموارد) ، انتبل له، متوجه شد و او را احساس کرد و برای او آماده شد، و همچنین گویند ’ما انتبل نباله و نبالته و نبله و نبلته’. (از اقرب الموارد)
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنۀ آن 9 تن است، مزارع بیدجعفری، شاه ولی، شریف آباد شیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنۀ آن 9 تن است، مزارع بیدجعفری، شاه ولی، شریف آباد شیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کلمه دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافۀ ’را’ باید خواند یعنی دور از پارسال. و به هر حال در این متفرد است. (یادداشت لغتنامه)
کلمه دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافۀ ’را’ باید خواند یعنی دور از پارسال. و به هر حال در این متفرد است. (یادداشت لغتنامه)
دارای دامن. دارای ذیل: بیضه لها سابغ، خود دامن دار. (منتهی الارب) ، دامنه دار. وسیع. پی دار. دنباله دار. که دنبالۀ آن نگسلد: ابر دامن دار، که دنبال آن قطع نگردد، عریض و باپهنا. (آنندراج) : شام غم کآشوب سودا بی تو مغزافشار شد نونیازان جنون را جیب دامندار شد. طالب آملی
دارای دامن. دارای ذیل: بیضه لها سابغ، خود دامن دار. (منتهی الارب) ، دامنه دار. وسیع. پی دار. دنباله دار. که دنبالۀ آن نگسلد: ابر دامن دار، که دنبال آن قطع نگردد، عریض و باپهنا. (آنندراج) : شام غم کآشوب سودا بی تو مغزافشار شد نونیازان جنون را جیب دامندار شد. طالب آملی
دهی است از دهستان خواجه. بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. در 44هزارگزی شمال فیروزآباد و ده هزارگزی باختر شوسه شیراز به فیروزآباد واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 389 تن است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خواجه. بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. در 44هزارگزی شمال فیروزآباد و ده هزارگزی باختر شوسه شیراز به فیروزآباد واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 389 تن است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) : روز دارادار و بردابرد میدان نبرد هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد، سوزنی، رجوع به داردار شود
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) : روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد، سوزنی، رجوع به داردار شود
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)