جدول جو
جدول جو

معنی دارغاله - جستجوی لغت در جدول جو

دارغاله
چوب نشاکاری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژغاله
تصویر دژغاله
دزغاله، دیوار دور شهر یا قلعه، بارو، حصار، سنگر، جان پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغانه
تصویر فارغانه
در حال فراغت و آسایش خاطر، برای مثال داشت از تیغ و تیغ بازی دست / فارغانه به رود و باده نشست (نظامی - ۶۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزغاله
تصویر دزغاله
دیوار دور شهر یا قلعه، بارو، حصار، سنگر، جان پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درخت میوه داری که هنوز آن را پیوند نکرده باشند، میوه ای که از درخت پیوندنشده به دست آید، قلمۀ درخت و نهال نونشانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگاله
تصویر درگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دنگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستغاله
تصویر دستغاله
داسگاله، داس کوچک، علف بر، دستگاله، منگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داسگاله
تصویر داسگاله
داس کوچک، علف بر، دستگاله، دستغاله، منگال، برای مثال چون درآمد آن کدیور مرد زفت / بیل هشت و داسگاله برگرفت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
راهی که از میان دو کوه بگذرد، گشادگی میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ / لِ)
مرکّب از: درغ، بند و سد و در + ’اله’ علامت نسبت، دربند. راه میان کوه. شعب. فرجه. (یادداشت مرحوم دهخدا)، راه در کوه. شعب. (دهار)، راهی را گویند که از میان کوه بگذرد و آنرا به عربی شعب خوانند و فرجۀ میان دو کوه را نیز گفته اند. (برهان)، راهی که در کوه بود چون دره. (شرفنامۀ منیری)، شعب. (زمخشری)، رجوع به توضیح مؤلف درباره لغت درغال در پاورقی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داسکاله. داسگله. دهره ای بود کوچک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دهرۀ کوچک بود که تره و گیاه درودن را بکار آید:
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
رجوع به داسکاله و نیز رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داستخاله. داستغاله. داستکاله. داسخاله. داسکاله. داسگاله. جاخشوک. داس که بدان گیاه برند
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
دسغاله (در لهجۀ قزوین). آلتی آهنین تیز خمیده با دستۀ چوبی علف بریدن را. علف چین. آلت علف چینی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دستره. علف بر. داس. دستقاله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
در حال فراغت و آسایش خاطر:
داشت از تیغ و تیغبازی دست
فارغانه به رود و باده نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ لَ)
جایی است در مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه در یازده هزارگزی خاور ارومیه و پانصدگزی جنوب شوسۀ گلخانه به ارومیه واقع و جلگه ای است معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از شهری چای و محصول آنجا غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت است راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داستخاله. داسکاله. داسگاله. داسغاله. داستگاله. رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
به معنی داسغاله است. (برهان). داسی که بدان رز پیرایند. (شرفنامۀ منیری). جاخشوک. جاخسوک. داستخاله. داستکاله. داستگاله. داسخاله. اسغاله. داس که بدان گیاه برند. داس خرد و دهره باشد که بدان تره برند. (اوبهی). صاحب آنندراج گوید: معنی ترکیبی آن داس که کالنده یعنی درو کننده و برندۀ علف وتره است -انتهی. اما این توجیه اساسی ندارد و کالنده را چنین معنایی نیست: انما المرخی تیس علفوا التیس نخاله و اقطعوا الانیاب عنه کلها بالداسکاله. (ظلیم بن حطیط الجهضمی الدبوسی، از انساب سمعانی ذیل نسبت دبوسی) ، عصای سرکژ. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جاخشوک. داستخاله. داستگاله. داستغاله. داسغاله. داسکاله. داسگاله. به معنی داس کوچک است که بدان علف و تره برند. داس کوچک باغبانان. (برهان). داس کوچک که بدان سبزه و تره درو کنند و درخت تاک و امثال آن بپیرایند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
بمنجنیق بلا پشت عیش من بشکست
بداسخالۀ غم کشت عمر من بدرود.
جمال الدین عبدالرزاق.
، عصای سرکج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
منسوب به چهار سال. (ناظم الاطباء). دارای چهارسال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاغاله
تصویر چاغاله
بادام و زرد آلو و هلوی سبز نارسیده، چاغاله بادام، بادام نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغانه
تصویر فارغانه
آسوده دار در حال فراغت و آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در غاله
تصویر در غاله
فاصله بین دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، داسغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
((لِ))
داس کوچک، داسغاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستغاله
تصویر دستغاله
((~. لِ))
داس کوچک، داسخاله، داسکاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
برفی که روی شاخه های درخت بماند و یخ بزند
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
داس بزرگ مخصوص تراشیدن علف
فرهنگ گویش مازندرانی