پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر، برای مِثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
مسلط، ماهر، حاذق، استاد، توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت، برای مثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷)، جلد و چابک، صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست، برای مثال به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱ - ۴۷)
مسلط، ماهر، حاذق، استاد، توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت، برای مِثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷)، جَلد و چابک، صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست، برای مِثال به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱ - ۴۷)
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
رودی بوده است در سوریه. و در شرح قیام کورش فرزند داریوش دوم هخامنشی علیه برادرش اردشیر دوم نام این رودخانه آمده و اشاره شده است که کورش فرمان داد تا قصر بلزیس والی سوریه را که در کنار این رودخانه بود آتش زنند. رجوع بایران باستان ج 2 ص 1007 شود
رودی بوده است در سوریه. و در شرح قیام کورش فرزند داریوش دوم هخامنشی علیه برادرش اردشیر دوم نام این رودخانه آمده و اشاره شده است که کورش فرمان داد تا قصر بلزیس والی سوریه را که در کنار این رودخانه بود آتش زنند. رجوع بایران باستان ج 2 ص 1007 شود
کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی). و چون مطلب و مقصد دوردست بود مدتی مهلت در میان آمد. (سندبادنامه ص 123) ، جایی که رسیدن درآنجا مشکل باشد، بعید و دور. (ناظم الاطباء). مکان دور (لغت محلی شوشتر). جاهای دور. ممالک بعیده. کنایه است از مسافت دراز. (آنندراج). جانب دور: این متاع را از نواحی دور دست می آورند. از نقاط دوردست مملکت به ما می نویسند. (یادداشت مؤلف) : همی مادرش را جگر زآن بخست که فرزند جایی شود دوردست. فردوسی. یکی رزمگاهی گزین دوردست نه بر دامن مرد خسروپرست. فردوسی. به هر کشوری گنج آکنده است که کس را نباید شدن دوردست. فردوسی. غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). برادر مهتر روی به تجارت آورد و سفری دوردست اختیار کرد. (کلیله ودمنه). امروزی به سفری دوردست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت. (سندبادنامه ص 231). از بلاد معمور و دیار مشهور دوردست افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). رایات سلطان دوردست افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). کس را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بودی تردد کند. (ترجمه تاریخ یمینی). از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی). ز دریا به است آن ره دوردست که دوری و دیریش را چاره هست. نظامی. گر آید خریداری از دوردست که با کان گوهر شود همنشست. نظامی. ز بانگ سگان کآمد از دوردست رسیدند گرگان و روباه رست. نظامی. رسیدم به ویرانۀ دوردست در و درگهی با زمین گشته پست. نظامی. زهی آفتابی که از دوردست به نور تو بینم در هرچه هست. نظامی. حسابی که بود از خرد دوردست سخن را نکردم بر او پای بست. نظامی. مال و تن در راه حج دوردست خوش همی بازند چون عشاق مست. مولوی
کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی). و چون مطلب و مقصد دوردست بود مدتی مهلت در میان آمد. (سندبادنامه ص 123) ، جایی که رسیدن درآنجا مشکل باشد، بعید و دور. (ناظم الاطباء). مکان دور (لغت محلی شوشتر). جاهای دور. ممالک بعیده. کنایه است از مسافت دراز. (آنندراج). جانب دور: این متاع را از نواحی دور دست می آورند. از نقاط دوردست مملکت به ما می نویسند. (یادداشت مؤلف) : همی مادرش را جگر زآن بخست که فرزند جایی شود دوردست. فردوسی. یکی رزمگاهی گزین دوردست نه بر دامن مرد خسروپرست. فردوسی. به هر کشوری گنج آکنده است که کس را نباید شدن دوردست. فردوسی. غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). برادر مهتر روی به تجارت آورد و سفری دوردست اختیار کرد. (کلیله ودمنه). امروزی به سفری دوردست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت. (سندبادنامه ص 231). از بلاد معمور و دیار مشهور دوردست افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). رایات سلطان دوردست افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). کس را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بودی تردد کند. (ترجمه تاریخ یمینی). از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی). ز دریا به است آن ره دوردست که دوری و دیریش را چاره هست. نظامی. گر آید خریداری از دوردست که با کان گوهر شود همنشست. نظامی. ز بانگ سگان کآمد از دوردست رسیدند گرگان و روباه رست. نظامی. رسیدم به ویرانۀ دوردست در و درگهی با زمین گشته پست. نظامی. زهی آفتابی که از دوردست به نور تو بینم در هرچه هست. نظامی. حسابی که بود از خرد دوردست سخن را نکردم بر او پای بست. نظامی. مال و تن در راه حج دوردست خوش همی بازند چون عشاق مست. مولوی
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)