جدول جو
جدول جو

معنی دادپیشه - جستجوی لغت در جدول جو

دادپیشه
(شَ / شِ)
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد:
برد سرهنگ دادپیشه زپیش
آن پریچهره را ب خانه خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسدپیشه
تصویر حسدپیشه
آنکه همیشه و به همه کس رشک میبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداپیشه
تصویر گداپیشه
کسی که کارش گدایی باشد، برای مثال و گر دست همت بداری ز کار/ گداپیشه خوانندت و پخته خوار (سعدی۱ - ۱۶۸)، پست فطرت، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردپیشه
تصویر خردپیشه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، فروهیده، باخرد، خردومند، متفکّر، متدبّر، اریب، صاحب خرد، بخرد، راد، داناسر، حصیف، خردور، نیکورای، فرزان، لبیب، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوپیشه
تصویر جادوپیشه
جادوگر، آنکه سحر و جادو کند، افسونگر، ساحر، جادوپیشه، جادوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادکیش
تصویر دادکیش
کسی که کیش و آیینش بر عدل و داد است، آنکه کارش براساس عدل و داد است
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ شَ / شِ)
پست فطرت. خسیس. لئیم:
وگردست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و سخت خوار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ویتور، نقاش ونیزی، متولد در ونیز در حدود 1450 و متوفی در حدود 1525. وی افسانۀ ’اورسول’ مقدس را نقاشی کرده است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام جزایری کوچک نزدیک ساحل شمال غربی استرالیا و چون دامپیۀ سیاح انگلیسی آنرا کشف کرد این نام گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام تنگه ای بوسعت 89هزار گز میان جزایر گینۀ نو و برتانی نو. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
که عدالت آیین و دین دارد، با عدل، بسیارعادل، که عدالت با سرشت عجین دارد، مقابل ستم کیش، ظلم کیش، ج، دادکیشان:
ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست
که دادکیشان بیشند و ظلم کیشان کم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / دو یَ)
بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهر بن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعد بن دادویه) است. مؤسس سلسلۀ طاهریان. (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 172). کلمه دادویه مرکب از ’داد’ است و ’اویه’ از ادوات اتصاف
ابن شهریار اصفهانی یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی. (لکلرک ج 1 ص 381)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
آنکه بدی پیشۀ خود کند. بدکردار. بدعمل. بدفعل. (فرهنگ فارسی معین) :
که آن ترک بدپیشه و ریمنست
که هم بدنژاد است و هم بدتنست.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ شَ /شِ)
صیاد. شکارگیر. نخجیرگر:
این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است
گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
که بیداد و ظلم پیشه دارد. ستم پیشه. بیدادکیش. ظلم کننده و ستم کننده. (ناظم الاطباء) :
دو بیدادپیشه به پیش اندرون
به بیداد خود شاه را رهنمون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ شَ / شِ)
کنایه از خاموشی است. (برهان) (آنندراج). کنایه از مردم خاموش. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). سکوت و خاموشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ / شِ)
عیار. مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ملجاء و ملاذ عدل. عدالت پناه:
با گروهی ز خاصگان سپاه
کرد نخجیر شاه دادپناه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ شَ / شِ)
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند:
بار این بند گران تا کی کشد
این خردپیشه روان ارجمند؟
ناصرخسرو.
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
راست خوهی هیچ خردپیشه را
نیست بدین منزلت و پایه...ر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ / شِ)
آنکه پیشه اش دزدی باشد. که دزدی شغل و کار دارد. که به دزدی پردازد. که عمل و شغل او دزدی است: (مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزد پیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). این ترکان گنجینه مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم). (بلوچان) مردمانی اند... دزدپیشه و شبان و ناپاک و خون خواره. (حدود العالم). کمیجیان... مردمانی اند دلاور و جنگی و دزدپیشه. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار:
در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
شهید.
و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدپیشه
تصویر بدپیشه
آنکه بدی پیشه خود سازد بد کردار بد عمل بد فعل، فاسق فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شغلش گدایی باشد گدا، دون طبع پست فطرت خسیس: و گر دست همت بداری ز کار گدا پیشه خوانندت و سخت خوار (پخته خوار. د هخدا)، (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پیشه
تصویر دل پیشه
کنایه از خاموشی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
از پیشاوند سلب و نفی (پیشه) بمعنی شغل) بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
((اَ ش ِ))
بی کار
فرهنگ فارسی معین
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا
متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار
متضاد: نیک کردار، فاجر، فاسق
متضاد: صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد