جدول جو
جدول جو

معنی حسدپیشه

حسدپیشه
آنکه همیشه و به همه کس رشک میبرد
تصویری از حسدپیشه
تصویر حسدپیشه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حسدپیشه

حسد پیشه

حسد پیشه
رشکین سنگاشگر آنکه طبعا و عادتا حسود باشد رشکین
حسد پیشه
فرهنگ لغت هوشیار

خردپیشه

خردپیشه
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، پیردِل، فَروهیدِه، باخِرَد، خِرَدومَند، مُتِفَکِّر، مُتَدَبِّر، اَریب، صاحِب خِرَد، بِخرَد، راد، داناسَر، حَصیف، خِرَدوَر، نیکورای، فَرزان، لَبیب، فَرزانِه
خردپیشه
فرهنگ فارسی عمید

خردپیشه

خردپیشه
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند:
بار این بند گران تا کی کشد
این خردپیشه روان ارجمند؟
ناصرخسرو.
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
راست خوهی هیچ خردپیشه را
نیست بدین منزلت و پایه...َر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

دادپیشه

دادپیشه
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد:
برد سرهنگ دادپیشه زپیش
آن پریچهره را ب خانه خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سحرپیشه

سحرپیشه
آنکه پیشۀ او ساحری باشد. جادوگر و ساحر، مجازاً، بغایت ماهر در فن خود:
که گفت آنکه خاقانی سحر پیشه
دگر خاص درگاه سلطان نشاید.
خاقانی.
مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دزدپیشه

دزدپیشه
آنکه پیشه اش دزدی باشد. که دزدی شغل و کار دارد. که به دزدی پردازد. که عمل و شغل او دزدی است: (مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزد پیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). این ترکان گنجینه مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم). (بلوچان) مردمانی اند... دزدپیشه و شبان و ناپاک و خون خواره. (حدود العالم). کمیجیان... مردمانی اند دلاور و جنگی و دزدپیشه. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

صیدپیشه

صیدپیشه
صیاد. شکارگیر. نخجیرگر:
این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است
گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خردپیشه

خردپیشه
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا
متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بدپیشه

بدپیشه
آنکه بدی پیشه خود سازد بد کردار بد عمل بد فعل، فاسق فاجر
بدپیشه
فرهنگ لغت هوشیار