معنی خردپیشه - فرهنگ فارسی عمید
معنی خردپیشه
خردپیشه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، فروهیده، باخرد، خردومند، متفکّر، متدبّر، اریب، صاحب خرد، بخرد، راد، داناسر، حصیف، خردور، نیکورای، فرزان، لبیب، فرزانه
تصویر خردپیشه
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با خردپیشه
خردپیشه
خردپیشه
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند: بار این بند گران تا کی کشد این خردپیشه روان ارجمند؟ ناصرخسرو. ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو. راست خوهی هیچ خردپیشه را نیست بدین منزلت و پایه...َر. سوزنی
لغت نامه دهخدا
خردپیشه
خردپیشه
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خردتیره
خردتیره
آنکه عقل تاریک و اندیشۀ تیره دارد. مقابل روشن خرد: خردتیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یک زمان. فردوسی
لغت نامه دهخدا
خردپناه
خردپناه
ملجاء عقل. آنکه صاحبان عقل را ملجاء است. آنکه عاقلان را در کارهای عقلانی تشویق کند: این نامه بنام پادشاهی جان زنده کنی خردپناهی. نظامی
لغت نامه دهخدا
خردکیشی
خردکیشی
کارگزاری عقل. دستور عقل و فراست. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دادپیشه
دادپیشه
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد: برد سرهنگ دادپیشه زپیش آن پریچهره را ب خانه خویش. نظامی
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.