تأنیث داخل. رجوع به داخله شود. - داخلهالارض، نهانی زمین. ج، دواخل. (منتهی الارب). - داخلهالازار، طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. (منتهی الارب). - داخلهالرجل، نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. (منتهی الارب)
تأنیث داخل. رجوع به داخله شود. - داخلهالارض، نهانی زمین. ج، دواخل. (منتهی الارب). - داخلهالازار، طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. (منتهی الارب). - داخلهالرجل، نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. (منتهی الارب)
در کار یکدیگر شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به مداخله شود، با کسی در کاری یا در جائی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداخله شود، داخله، دخل فیه، یقال: داخله العجب و داخله فی اموره، عارضه. (اقرب الموارد)
در کار یکدیگر شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به مداخله شود، با کسی در کاری یا در جائی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداخله شود، داخله، دخل فیه، یقال: داخله العجب و داخله فی اموره، عارضه. (اقرب الموارد)
مداخلت. دخالت در امور دیگران. دست اندازی و مباشرت. (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری، دخالت در امور دیگران. دست اندازی به حقوق و امور دیگران، (اصطلاح فلسفه) دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند به تمام، به طوری که هر دو شاغل یک مکان گردند وآن را محال دانسته اند. تداخل. (فرهنگ علوم عقلی)
مداخلت. دخالت در امور دیگران. دست اندازی و مباشرت. (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری، دخالت در امور دیگران. دست اندازی به حقوق و امور دیگران، (اصطلاح فلسفه) دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند به تمام، به طوری که هر دو شاغل یک مکان گردند وآن را محال دانسته اند. تداخل. (فرهنگ علوم عقلی)
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات