جدول جو
جدول جو

معنی خیزک - جستجوی لغت در جدول جو

خیزک(زَ)
نام جانوری است که آنراشب خیزک و پاچه خیزک نیز میگویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیزک
تصویر چیزک
چیز کوچک، در علم زیست شناسی خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزک
تصویر میزک
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزک
تصویر نیزک
نیزه، تیر شهاب
فرهنگ فارسی عمید
(خَ جَ)
درمنه، سیاه دانه. خارخسک، غنه ای است که بهندی مکتهی گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَزَ)
نیزۀ کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). کتاره. (دستورالاخوان). رمح قصیر یا شبه مزراق. (از متن اللغه). ج، نیازک. معرب نیزه است. رجوع به نیزه و رجوع به المعرب جوالیقی ص 332 و نشوءاللغه ص 92 شود، شعله ای چون نیزه که در آسمان پدید آید و آن یکی از اقسام شهب است. ج، نیازک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسم از میزیدن + ک تصغیر، مصغر میز یعنی شاش اندک. (ناظم الاطباء) ، بول و شاش. (ناظم الاطباء). بول و شاش را گویند. (آنندراج) (برهان) :
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد
سوی مبرز رفت تا میزک کند.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 410).
- چکمیزک، قطرۀ بول که از شرم کودک ریزد.
، باران اندک، آمیزش و اختلاط، هر چیز درهم و برهم و آمیخته. (ناظم الاطباء)
میز کوچک
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلوک دیزک متعلق به ایران و مرکب از دهات متعدد است که دو پارچه از آنها که جالق و کالیکان باشد در خط سرحد شرقی واقع است. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک با 139 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زی زَ)
نوعی از میوه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آواز گستاخانه ای که از دهن خارج شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش ابرقو است که در شهرستان یزد واقع است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 1841 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). دیه برزه که آنرا بیزک خوانند. (تاریخ بیهق ص 211)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نوعی از رفتار با تبختر که در آن تفکک اعضاء باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیزلی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خیز. خیزش. عمل خیزیدن.
- کون خیزه، نوعی رفتار است که شخص خاصه کودک در حال نشستن با لغزانیدن لگن خاصره و دو پا از نقطه ای بنقطه دیگر می رود
لغت نامه دهخدا
رواق، طاق:
بباغ تا گلها سر ز کنگره برزد
ز رشک خیزی خیزان همی شود صحرا،
منجیک،
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی،
مشفقی بلخی،
، خدو، خیو، بساق، بزاق، بصاق، آب دهان، تف در تداول مردمان کرمان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
گوشت نرم و نازک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسم جزیره ای است بدریای فارس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ زَ)
کرم درخت، کرم شب تاب. (شعوری). و ظاهراً مصحف آتشیزک باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چیز کوچک. چیز کم.
- چیزکی، چیز کمی. چیز کوچکی. چیزی کم. چیزی خرد:
نالۀ سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل.
مولوی.
گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی.
مولوی.
چیزکی از آب هستش در جسد
بول گیرش آتشی را می کشد.
مولوی.
مطّحه، چیزکی برآمدۀ گرد در پای گوسفند که بدان زمین راخراشد. (منتهی الارب).
- امثال:
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.
، مجازاً به معنی چیز کم بها، در برخی فرهنگها آمده است که خارپشت را گویند اما ظاهراً محرف چیز و چیزوک باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیزق
تصویر خیزق
پنیرک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
مشک، آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند ظرفی چرمین که در آن آب روغن شیره و جز آن کنند مشک. یا خیک اش پر است. سیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزک
تصویر خزک
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیزک
تصویر دیزک
خاکستری رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چلیپاییان که جزو سبزیهای خوراکی معمولی است و مزه اش تند و تیز است. گیاهی است یکساله و برگهایش کوچک و میوه اش خرجینک و بالدار است: تر تیزک رشاد تره تندک حب الرشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزک
تصویر میزک
شاش بول
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نام ماه هفتم سال سریانی برابر با بخشی از فروردین و اردیبهشت سال خوری نیزه کوتاه، شهاب بشکل نیزه کوتاه که در آسمان دیده شود: جمع. (عربی) نیازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیز
تصویر خیز
خیزنده، بلند شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیزک
تصویر دیزک
رنگ، رنگ سیاه و کبود، اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد، دیزج، دیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزک
تصویر میزک
((زَ))
شاش، بول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزش
تصویر خیزش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
انقلاب، قیام، نهضت، جهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زبر و زرنگ، چابک، تند و تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری مخصوص ماکیان که دچار گرفتگی صدا شوند، گیاهان
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون در، وسیله ای سورتمه مانند
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار بازی که مانند چرخ و فلک است
فرهنگ گویش مازندرانی