جدول جو
جدول جو

معنی خکشک - جستجوی لغت در جدول جو

خکشک
کوزۀ سفالی رنگین و منقش، برای مثال با مرغ هفت رنگ همی ماند این خکشک / واندر میانش بادۀ رنگین به بوی مشک (ابوالخطیر منجم - لغتنامه - خکشک)
تصویری از خکشک
تصویر خکشک
فرهنگ فارسی عمید
خکشک(خَ کُ)
کوزۀ سفالین منقش بنقشهای رنگارنگ که در آن انگبین کنند و در جهاز دختران فرستند و نیز در عید نوروز برای یکدیگر بطور هدیه فرستند و کودکان با آن بازی کنند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
با مرغ هفت رنگ همین ماند این خکشک
وندر میانش باده رنگین ببوی مشک
ابوالخطیر منجم (از انجمن آرای ناصری).
در برهان قاطع آمده است: کوزۀ سفالین که آنرا برنگهای الوان منقش کرده باشند و در شهر خلخ که یکی از شهرهای حسن خیز است داخل جهاز دختران آرند و در اصل این لغت خاک خشک بوده تخفیف داده خکشک شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک
تصویر خشک
مقابل خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک،
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشک
تصویر کشک
ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، قروت، پینو، پینوک، کتخ، کتغ، تیکوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکشک
تصویر شکشک
صدای پا هنگام راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ لُ)
آب دهان. خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
آواز پای که هنگام راه رفتن برآید. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی شکاشک است. (فرهنگ جهانگیری). آواز پای. (انجمن آرا) (آنندراج). شرفاک. شلپوی. شکک. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خشک. مقابل دریا. بر: کیست که او شما را ره نماید در تاریکی در دریا و خوشک چون بسفر روید. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 173). رجوع به خشک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لُ)
کوزۀ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزۀ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک
واندر میانش بادۀ رنگین ببوی مشک
ما زین خلشک رنگین وین لعبت بدیع
باده خوریم تر و بکون دربریم خشک.
ابوالخطیر گوزگانی.
، پارچۀ ازار و شلوار رنگارنگ. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ شَ)
نوعی خرمای شهداد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف خاشاک است که خس و خار و امثال آن باشد و بمعنی خرد و مرد و ریز و بیز هم آمده است. (آنندراج) (برهان قاطع). آشغال. خس. خش و خاش
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبدالله بن عمر بوده است. (از معجم البلدان ج 3 ص 388)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکشک
تصویر شکشک
آواز پای که به هنگام راه رفتن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
کوزه گلی منقش
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس
فرهنگ لغت هوشیار
دوغ خشک کرده، دوغ که پس از جوشانیدن خشک کنند آبجو کشک که درد ماست است پارسی است پارسی تازی گشته کوشک کشک پارسی تازی گشته کشک (کردی) کشک، بلغور برغول گندم نیمه کوفته را گویند و هم چنین آشی را که با گندم نیمکوفته پزند کشکبا، کوشک ایوان کشک ایوان نوعی از لبنیات که عبارتست از درد ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند پینو پینوک قروت، هیچ پوچ بیهوده. یا شیخ حسین کشکات را بساو. (مثل) بهمان کار اصلیت مشغول باش، یا کشک چی پشم چی ک چه موضوعی ک چه اصلی ک (در مقام انکار)، یا یعنی کشک. یعنی هیچ و پوچ. عکه عقعق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشک
تصویر کشک
((کَ شْ))
ته مانده ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند، مجازاً، هیچ، پوچ، خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
((خَ لُ))
کوزه گلی منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
((شَ))
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک
تصویر خشک
((خُ))
بدون رطوبت و نم، پژمرده، متعصب، بدون انعطاف و نرمی، خالی از سبزه و گیاه، آن چه که درونش آب نباشد، بی آب، بدون ترشح طبیعی
خشک و تر با هم سوختن: کنایه از گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک
تصویر خشک
Dry, Arid, Dried
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک
تصویر خشک
aride, sec
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خشک شده، خشکیده، لاغر، رنجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از ادرار، کنایه از انزال
فرهنگ گویش مازندرانی
خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خشک
تصویر خشک
засушливый , сухой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک
تصویر خشک
trocken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک
تصویر خشک
посушливий , сухий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک
تصویر خشک
suchy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک
تصویر خشک
干旱的 , 干的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک
تصویر خشک
árido, seco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خشک
تصویر خشک
arido, secco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک
تصویر خشک
árido, seco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی