جدول جو
جدول جو

معنی خویدزار - جستجوی لغت در جدول جو

خویدزار
(خویدْ / خیدْ)
کشت زار. گندم و جوزار نارسیده و سبز: شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو بر یکی خویدزار جو بگذشت خوید را آب داده بودند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوددار
تصویر خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
عنوان هر یک از پادشاهان عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویدار
تصویر دویدار
وات دار، منشی، دبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
خرید کننده، مشتری
کنایه از هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدزار
تصویر بیدزار
جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
خوار و زار. نزار. بدبخت. (یادداشت بخط مؤلف). ضرع. ضروع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 8 هزار و پانصدگزی جنوب باختری فیروزآباد و دو هزارگزی راه مالرو عمومی. این دهکده در جلگه واقع شده. با آب و هوای معتدل. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج وشغل اهالی زراعت و از صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُنْدْ / خُنْ دِ)
مخفف خداوندگار. خواندگار. خاوندگار. خونگار. خوندکار. (یادداشت مؤلف) ، لقبی است که ایرانیان بپادشاهان عثمانی بزمان صفویه می داده اند. خوندکار. (یادداشت مؤلف). (ناظم الاطباء) ، خداوند. خوندکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُنْدْ / خُنْ دِ)
خوندگار. رجوع به خوندگار شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
مزرعۀ نخود. آنجا که نخود کاشته باشد
لغت نامه دهخدا
موردستان، آنجایی که مورد بسیار روید در آن، (از یادداشت مؤلف)، مجازاً به معنی سر و روی به مناسبت موی زلف و محاسن که سیاه باشد، (یادداشت مؤلف) :
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش،
کسایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خویشکار
تصویر خویشکار
وظیفه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدار
تصویر بویدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
مخدوم خداوند گار سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدزار
تصویر بیدزار
بیدستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خویشکار
تصویر خویشکار
کشاورز، دهقان، وظیفه شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
((خَ))
مشتری، خرید کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
((خُ دِ))
مخدوم، خداوندگار، سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
سادیست، آزارخواه، آزارجو
متضاد: مردم آزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
Buyer, Shopper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کسی که تولیدات کشاورزی نداشته و همه چیز را خریداری می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
покупатель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
Käufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
покупець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
kupujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
买家 , 购物者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
comprador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
acquirente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی