جدول جو
جدول جو

معنی خوچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خوچیدن
(گُ هََ سُ تَ)
چیزی را بد دیدن بواسطۀ ضعف چشم، سخت بودن، آب دادن. شوخ چشم و سخت چشم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا، کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن، خشکیدن، برای مثال بخوشید سرچشمه های قدیم / نماند آب جز آب چشم یتیم (سعدی۱ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
خشکیدن، درهم کشیدن، پرچین کرده شدن، تر کرده شدن، جاری شدن از چشم، جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نشخوار کردن. (ناظم الاطباء) ، فروختن غله ای که هنوز در خوشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ قَکَ دَ)
کوچ کردن. رحلت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید
فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم.
فوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
عرق کردن، فراهم آورده شدن، زیستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خشکیدن. خشک شدن. (ناظم الاطباء) :
نشد هیچکس پیش جویا برون
که رگشان بخوشید گویی ز خون.
فردوسی.
بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیرۀ باز بخوشد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
به کآبله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را بخوشند.
نظامی.
، منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. (ناظم الاطباء). پژمریدن. (یادداشت مؤلف) : ذنبه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب) ، چین دار شدن، فراهم آوردن. جمع کردن، سوختن و برشته شدن، مشغول شدن، دوستی و مهربانی داشتن، تهنیت گفتن به غربا، خوب واقع شدن، کام یافتن، استهزاء کردن، آوردن، ذخیره کردن توشه، تقلید درآوردن، قدید کردن. (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
خفیدن. تنحنح کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : النّحنحه، بخوفیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ گُ سَ تَ)
طلبیدن. خواندن، بمهمانی و عروسی طلبیدن و دعوت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ دَ)
به صورتی بد غیر صورت خود مصور شدن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
خوابیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ دَ)
خرجیدن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 375) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکیدن
تصویر خشکیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
خوابیدن، بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارچیدن
تصویر خارچیدن
محافظت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
برگزیدن، منتخب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
کوچ کردن، راهی شدن جماعتی از شهری به شهر دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچیدن
تصویر لوچیدن
بصورتی بد و غیر صورت اصلی خود در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ زدن، فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
((دَ))
خشک شدن، خشکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
((دَ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشمیدن
تصویر خشمیدن
ائتکال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
منحل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
مهاجرت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا کردن دانه از مواد زاید، ورچین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی