جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوچیدن

کوچیدن

کوچیدن
روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا، کوچ کردن
کوچیدن
فرهنگ فارسی عمید

کوچیدن

کوچیدن
کوچ کردن. رحلت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید
فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم.
فوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود
لغت نامه دهخدا

کلوچیدن

کلوچیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
کلوچیدن
فرهنگ لغت هوشیار

کوبیدن

کوبیدن
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار