درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. (ناظم الاطباء). فروبردن چیزی نوک تیز در چیزی دیگر، چنانکه خاری به تن. (یادداشت بخط مؤلف) : خالد بن ولید برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده، نزد ابوبکر رفت. (روضهالصفا ج 2). هزم، انگشت خلانیدن در چیزی، چنانکه مغاکچه پیدا آید. (منتهی الارب). انهزام، با مغاک شدن چیزی بخلانیدن انگشت در وی. (منتهی الارب) ، محکم کردن، نصب نمودن، رهانیدن. (ناظم الاطباء)
درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. (ناظم الاطباء). فروبردن چیزی نوک تیز در چیزی دیگر، چنانکه خاری به تن. (یادداشت بخط مؤلف) : خالد بن ولید برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده، نزد ابوبکر رفت. (روضهالصفا ج 2). هزم، انگشت خلانیدن در چیزی، چنانکه مغاکچه پیدا آید. (منتهی الارب). انهزام، با مغاک شدن چیزی بخلانیدن انگشت در وی. (منتهی الارب) ، محکم کردن، نصب نمودن، رهانیدن. (ناظم الاطباء)
ابوعنبه صحابی بود. واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
ابوعنبه صحابی بود. واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صَحِبَ» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
خشک کنانیدن. خشک کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خشکانیدن. (یادداشت مؤلف). اذبال. اذواء: بخوشاندت گر خشکی فزاید وگر سردی خود آن بیشت گزاید. بوشکور. پر از خون مکن دیده و تاج و تخت مخوشان بمن خسروانی درخت. فردوسی. پس از آنجای بردارند و اندر سایه بخوشانند. (الابنیه عن حقایق الادویه). یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم بکویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی. (گلستان)
خشک کنانیدن. خشک کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خشکانیدن. (یادداشت مؤلف). اذبال. اذواء: بخوشاندْت گر خشکی فزاید وگر سردی خود آن بیشت گزاید. بوشکور. پر از خون مکن دیده و تاج و تخت مخوشان بمن خسروانی درخت. فردوسی. پس از آنجای بردارند و اندر سایه بخوشانند. (الابنیه عن حقایق الادویه). یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم بکویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی. (گلستان)
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) : بهل این خواب و خور که عار این است مخور و میخوران که کار اینست. اوحدی. - درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید). ، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) : بهل این خواب و خور که عار این است مخور و میخوران که کار اینست. اوحدی. - درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید). ، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ خان، لغت ترکی است و در اصل لقب پادشاهان ترکستانست والحال در لقب امراء مستعمل شده و فارسیان عربی دان این لفظ را بطور عربی جمع کرده اند. (آنندراج). جمع واژۀ خان، و خان صورتی از خاقان است. (یادداشت بخط مؤلف)
جَمعِ واژۀ خان، لغت ترکی است و در اصل لقب پادشاهان ترکستانست والحال در لقب امراء مستعمل شده و فارسیان عربی دان این لفظ را بطور عربی جمع کرده اند. (آنندراج). جَمعِ واژۀ خان، و خان صورتی از خاقان است. (یادداشت بخط مؤلف)