جدول جو
جدول جو

معنی خوشابی - جستجوی لغت در جدول جو

خوشابی
(خوَ / خُ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در جنوب سراوان و نزدیک مرز پاکستان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
خوشابی
(خوَ / خُ)
آبداری. سفیدی. پاکی. صافی.
- خوشابی دندان، آبداری و پاکی و تمیزی دندان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
(دخترانه)
آبدار و ترو تازه، جواهر تابان و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوشامد
تصویر خوشامد
گفتاری که در استقبال از مهمان گفته شود، مطبوع و دل پسند بودن، تملق، چاپلوسی، دلپسند، مطبوع
خوشامد گفتن: تبریک ورود گفتن و تعارف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورابه
تصویر خورابه
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
ویژگی کسی که به جنبه های مثبت امور می نگرد، امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابی
تصویر خوابی
خابیه، خم، خمره، سبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
کمپوت، آب دار، تر و تازه، برای مثال میوۀ خوشاب، خوش آب و رنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خونابه
تصویر خونابه
خون آمیخته با آب، کنایه از اشک خونین، کنایه از خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشحالی
تصویر خوشحالی
شادی، شادمانی، سرور
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروۀ شهرستان سنندج. این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع است. کوهستانی و سرد با 200 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول عمده آن غلات. در تابستان می توان اتومبیل به آنجا برد و در دو محل بفاصله یک کیلومتر بنام خوشاب بالا و پائین واقع شده و سکنۀ آن 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ بَ)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری قاین. این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 103 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
حجاج بن محمد خشابی رازی از اهل حدیث بود و به این نسبت معروف است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خابیه. (منتهی الارب). رجوع به خابیه شود: و در مجلس گاه اوانی و خوابی یشم مرصع بلالی نهاده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
خوشۀ انگور، خوشۀ غلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوشخوی
تصویر خوشخوی
خوش خلق، با اخلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
تر و تازه، آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشامد
تصویر خوشامد
سخنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباش
تصویر خوشباش
آنکه خوش میزید آنکه از غم و غصه بدوراست، تهینت تبریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشبین
تصویر خوشبین
آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
نتاسی: شاد بهری دلشادی ناصبوران چوخاک و چون باد ند صابران سال و ماه دلشادند (حدیقه سنایی) دنگی شادی شادمانی بشاشت، کامرانی کامروایی 0، نیکبختی سعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشدلی
تصویر خوشدلی
شادی شادمانی شعف سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگلی
تصویر خوشگلی
زیبایی قشنگی جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشنامی
تصویر خوشنامی
کسی که به نام نیک مشهور است نیکنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونابه
تصویر خونابه
آب با خون آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بنظر نیک در امور مینگرد مقابل بد بین، آنکه جهان آفرینش را پر از لطف و صفا می بیند مقابل بد بین
فرهنگ لغت هوشیار
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
((خُ))
آبدار، تر و تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشبین
تصویر خوشبین
اپتومیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
غذا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوشامد
تصویر خوشامد
خیرمقدم
فرهنگ واژه فارسی سره
آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان مذکوره ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی