جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خوراکی

خوراکی

خوراکی
اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده، خوردنی، قابل خوردن، ماکول
متضاد: پوشاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خورانی

خورانی
عمل خوران. عمل خوردن غذا. اکل. مقابل ناخورانی که امساک و خودداری از خوردن است: یکی گفت مرا وصیتی کن گفت رستگاری تو در چهار چیز است: ناخورانی وبیخوابی و تنهایی و خاموشی. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا

خوراک

خوراک
خوردنی، طعام، غذا، غذایی که از گوشت، سبزی و مانندِ آن تهیه می شود، کنایه از مورد پسند، مطلوب مثلاً سابقاً اخبار سیاسی خوراکش بود
خوراک
فرهنگ فارسی عمید