جدول جو
جدول جو

معنی خورگاه - جستجوی لغت در جدول جو

خورگاه(خوَرْ / خُرْ)
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) :
وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورزاد
تصویر خورزاد
(پسرانه)
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای غور، محل غور، جای فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
جای طعام خوردن، اتاق ناهارخوری، قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خبا، خرگه، هواری، افراس، فسطاط
خرگاه زدن: خیمه زدن
خرگاه سبز (مینا، گردان): کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ)
رکن الدین خورشاه الموتی. آخرین حکمران اسماعیلیان بر قلعۀ الموت بود که بوسیلۀ هلاکو از حکمرانی خلع و قدرت اسماعیلیان از قلعۀ الموت برچیده شد بسال 654 هجری قمری به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله (فصل اسماعیلیه) و از سعدی تا جامی و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 و تاریخ مغول و حبیب السیر و روضه الصفا رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از باز شکاری، خندق. برکه و منجلاب، گلخن حمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ایالتی بوده است:
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازاو زال را دست کوتاه بود.
فردوسی
نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مؤلف لغت نامه آنرا از ’خر’ بمعنی ’بزرگ’ و ’گاه’ بمعنی ’جای’ و ’تخت’ دانسته اند، جای خوشی. (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که ’خر’ بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است، ’از رشیدی’ و ’مدار’ و ’مؤید’ و ’کشف’. صاحب برهان نوشته: خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ ’خرپشته’ و ’خرمگس’، و لفظ ’گاه’ بمعنی خیمه مطلق، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمۀ کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود:
خرگاه عیش درشکنید و به تف ّ آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
، خیمۀ بزرگ و سراپرده. (ناظم الاطباء). سراپردۀ بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف) :
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
رودکی.
مردمانش [مردمان کیماک] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. (حدود العالم). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست. (حدود العالم). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست. (حدود العالم). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است. (حدود العالم).
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
هر آنچش ببایست ازخوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
فردوسی.
که زال سپهبد بکابل در است
زمین پر ز خرگاه از لشکر است.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
بهرامی.
گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه.
فرخی (دیوان ص 358)
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه.
فرخی.
چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون
بخرگاه و طارم درون آذران.
منوچهری.
و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی). یافتم [ابوالفضل بیهقی] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته. (تاریخ بیهقی). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی).
چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.
ناصرخسرو.
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی.
ناصرخسرو.
پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی همی بتابد ماهی.
(از کلیله و دمنه).
روز طوفان باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست.
انوری.
همیشه تا بلشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی.
خانه دولتست خرگاهت
تاج و تخت آستان درگاهت.
نظامی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی (گلستان).
چو رایت جناب وی اعلی المواقف
چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29).
قمّۀ خرگاه دولت شقّۀ رایات جا
زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن.
نظام قاری.
جان هوادار وصل خرگاهست
دل سراپردۀ مودت اوست.
نظام قاری.
خباء، خرگاه. (منتهی الارب). خسیج، خرگاه و گلیم بافته از صوف. خسی، گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق، خرگاه. فسطاط، خرگاه ارواق، خرگاه. (منتهی الارب)، آلاچیق بزرگ. (ناظم الاطباء)، خیمۀ بزرگ مدور. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) .قبّه. (السامی فی الاسامی). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک. (شرفنامۀ منیری) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه. (تاریخ بیهقی)، در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)، جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان. و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئه مخصوصه و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمه للمبیت فی الشتاء لوقایه البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [خرگاه] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبه و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه. (ابن بطوطه)، طارم. (محمود بن عمر). طارمه. (مهذب الاسماء).
، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف) :
بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک
که هست موجب باران چو مه زند خرگاه.
امیرخسرو (از مطلعالسعدین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور، سکنۀ آن 12 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گور، قبر، گورجای:
که این قادسی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است،
فردوسی،
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود،
فردوسی،
زمین عجم گورگاه کی است
در او پای بیگانه وحشی پی است،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
آخورگه. آخر:
ابلق ایام در آخورگهش
زاویۀ فخر و تفاخرگهش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اندرون خانه. اندرونی. درون خانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو)
جای فرورفتن آب. محل غور. رجوع به غور شود، جای فرورفتن. جای نهان شدن. منزل و جایگاه:
ریشی نه که غورگاه غم نیست
خاریدۀ ناخن ستم نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
به اصطلاح لوطیان فرج است. (آنندراج) (غیاث اللغات). جای خوش آمدن در شرم زن.
- خوشگاه رس،نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم از سر رحم درگذرد و به بن رحم رسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 8فرسخی خاوررودبار بین دهستان ویلان و رحمت آباد و بلوک فاراب. این دهکده کوهستانی است و هوای قراء مرتفع آن سردسیر و قراء پست آن معتدل می باشد. آب قراء آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و بنشن و لبنیات است. این ده از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 12هزار نفر و قراء مهم آن ناش، سی ین، براسر، لیاول بالا و پایین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
ماه تابستان. (ناظم الاطباء) ، نام روز یازدهم از ماههای ایرانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ)
جای خوردن:
چنان خور تر و خشک این خوردگاه
که اندازۀ طبع داری نگاه.
نظامی.
، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشرگاه
تصویر حشرگاه
رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
جنگ گاه، رزم گاه، معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورگاه
تصویر سورگاه
محل سور و مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای فرو رفتن آب محل غور، جای نهان شدن، منزل جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گور جای مقبره: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
جا و محل وسیع، جای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
((خَ))
خیمه بزرگ، سراپرده، خرگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
((خُ رَ))
کاخ باشکوه، نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان برای بهرام گور ساخته شد، خورنق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
((غَ وْ))
جای فرو رفتن آب، محل غور، جای نهان شدن، منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودروگاه
تصویر خودروگاه
پارکینگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند درخرگاه نشسته است، دلیل که از متاع دنیا چیزی یابد، یا زنی بخواهد، خاصه که بیند خرگاه ملک او بود. اگر دید خرگاه را به خضاب رنگ می کرد، دلیل که در طلب دنیا و معیشت آن رنجور بود. اگر خداوند خرگاه را نشناسد و خرگاه را به گونه سبز و سفید بیند، دلیل کند بر خیر و نیکی آن. محمد بن سیرین
اگر بیند در خرگاه مجهول که به گونه سبز بود نشسته بود، دلیل که شهید شود. اگر بیند که خرگاه معروف ملک او بود، دلیل که زن او دیندار و به پارسا است. اگر بیند که خرگاه به گونه سفید بود، دلیل بر مال و منفعت کند. اگر خرگاه به گونه سرخ دید، دلیل که به لهو و عشرت دنیا مشغول شود. اگر بیند خرگاه به گونه کبود بود، دلیل بر اندوه و مصیبت است. اگر به گونه سیاه بیند، دلیل بر منفعت اندک کند. اگر خرگاه بیند که ملک او نبود، تاویل آن چه گفتیم از خیر و شر به صاحب خواب بازگردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب