- خوراک
- تغذیه، غذا
معنی خوراک - جستجوی لغت در جدول جو
- خوراک
- قوت، طعام چیز خوردنی طعام خوردنی
- خوراک
- خوردنی، طعام، غذا، غذایی که از گوشت، سبزی و مانند آن تهیه می شود، کنایه از مورد پسند، مطلوب مثلاً سابقاً اخبار سیاسی خوراکش بود
- خوراک ((خُ))
- طعام، خوردنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوردنی طعام
خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
ویرانه، ریهیده ، خرابه
خورنده
سزاوار، شایسته
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایان، صالح، فرزام، محقوق، مناسب، فراخور، ارزانی، خورند، باب، اندرخور، شایگان، سازوار، مستحقّ، بابت
پر خوری
پر خور پر خوار مقابل کم خوراک
کسی که خوراکهای پست و خشن و نابجا خورد
خوشخوراک بودن
کسی که خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، غذایی که مطبوع باشد لذیذ خوشمزه
بادام زمینی
دو یا چند تن که با هم غذا بخورند
پرخور، آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
کسی که خوراک های بد و نامطبوع بخورد، بدخورش
ویژگی کسی که خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد، ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه
غارچ پرورشی غارچ خوراکی سماروغ خوردنی
کم خوردن کم خوراکی
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
خوردن خوراکهای بد و پست (مانند شکنبه روده و غیره)
کسی که خوراکش چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) باشد
نازک خواری
نازک خوار
هرزه خوراک
دو یا چند تن که باهم در خوردن طعام شرکت کنند
کی که هرچیز خوردنی بیابد - در وقت وبیوقت - بخورد
Unappetizingly