جدول جو
جدول جو

معنی خوش خوراک

خوش خوراک
ویژگی کسی که خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد، ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه
تصویری از خوش خوراک
تصویر خوش خوراک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوش خوراک

خوش خوراک

خوش خوراک
لذیذ. بامزه. خوشمزه. خوش طعم. خوشخور، آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. (از ناظم الاطباء) : خِرخِر، مرد خوش خوراک خوش پوشاک. (از منتهی الارب) ، کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خوش خوراک

خوش خوراک
شکم پرست، نوشخوار، خوش خواره، خوش خوار
متضاد: بدخوراک، پرخور، پرخوراک، خوش اشتها، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خوش خوراکی

خوش خوراکی
عمل خوش خوراک. بامزگی. خوش مزگی. خوش طعمی
لغت نامه دهخدا

خوشخوراک

خوشخوراک
کسی که خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، غذایی که مطبوع باشد لذیذ خوشمزه
فرهنگ لغت هوشیار

خوش پوشاک

خوش پوشاک
آراسته. نیک پیراسته در لباس. خوش لباس. (ناظم الاطباء) : خِرخِر، مرد خوش خوراک و خوش پوشاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خوش خوردن

خوش خوردن
لذاذ. لذاذت. (تاج المصادر بیهقی) ، خوب خوردن. کنایه از در رفاه زیستن. در نعمت و خصب روزگار گذاشتن. عشرت کردن. در لذات عمر گذراندن:
اگر خواجه بود یا نه تو در قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور.
فرخی.
هر روز آنچه بایست همی فرستاد و ندیمانش... و مطربان و کنیزکان و غلامان گفتا تو خوشخور. (تاریخ سیستان). پس امیری سیستان یافت در روزگار خوش خورد و با مردمان نیکوئی کرد و نام نیکو از او بماند. (تاریخ سیستان).
درم در جهان بهر خوش خوردن است
نه ازبهرزیر زمین کردن است
زری را که در گور کردی بزور
چو گورت کند سر برآرد ز گور.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا