- خودکشی
- خود را بوسیله ای کشتن انتحار، کار زیاد کردن کوشش بسیار کردن
معنی خودکشی - جستجوی لغت در جدول جو
- خودکشی
- خود را کشتن، عمل ارادی شخص برای کشتن خود، انتحار، کنایه از کوشش بسیار در امری
- خودکشی ((~. کُ))
- خود را به وسیله ای کشتن، انتحار، کار زیاد کردن، کوشش بسیار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انتحار
کناسی
آفتومات
اتوماتیک
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج
پگمالی خط کشیدن روی کاغذ بوسیله خط کش
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
آنکه بفکر خود کار کند و به رای دیگران اعتنانکند خودسر
خبرچینی، سخن چینی، جاسوسی
خودسر بودن، سرپیچی از اطاعت، سرکشی
خودرای، کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
پر کردن درزهای آجرها و سنگ های نمای ساختمان با ساروج یا سیمان
پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و دوغاب
خودسر، خودرای، هوی پرست
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
کسی که در کارها به رای و نظر دیگران توجه نمی کند و به میل خود عمل می کند، خودسر، مستبد
خط کشیدن
خودرایی، برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها (حافظ - ۱۸) ، هوس بازی
Selfreliant
Introspection
Vigilantism
Spontaneity
интроспекция
самостоятельный
самосуд
спонтанность
Introspektion