خودسر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبد برأی. کله شق. لجباز. لجوج. عنود. یک پهلو. یک دنده. سرسخت. (یادداشت بخط مؤلف) : دل خودرای مرا لاغرکانند مطیع من ندانم چه کنم با دل یا رب زنهار. فرخی. نکنند آنچه رأی و کام کسی است زآنکه خودکامگار و خودرایند. مسعودسعد. آن گل خودرای که خودروی بود از نفس باد سخنگوی بود. نظامی. تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سل’ ابلهی خودرای ناجنس خیره درای... (گلستان) ، شوخ. بذله گو، هواپرست. شهوتران. (ناظم الاطباء) : گنه کار و خودرای و شهوت پرست بغفلت شب و روز مخمورو مست. سعدی. ، خام خیال. بخیال خود. (ناظم الاطباء)