- خودسری
خودسر بودن، سرپیچی از اطاعت، سرکشی
معنی خودسری - جستجوی لغت در جدول جو
- خودسری(خوَدْ / خُدْ سَ)
لجاج. خیرگی. کله شقی. خودرایی. خودکامی. یک پهلویی. یک دندگی. خیره سری. استبداد. استبداد بالرأی. آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیدۀ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود:
چه کارم جز دعای خودسری چند
که صد عزت بیک دشنام بخشند.
ظهوری (از آنندراج)
چه کارم جز دعای خودسری چند
که صد عزت بیک دشنام بخشند.
ظهوری (از آنندراج)
- خودسری((~. سَ))
خودرایی، تمرد، گستاخی
- خودسری
استبداد، خودکامگی، تکروی، خودمحوری، تمرد، طغیان، عصیان، گستاخی
- خودسری
التّعسّف
- خودسری
Vigilantism
- خودسری
justice personnelle
- خودسری
justicia por mano propia
- خودسری
самосуд
- خودسری
Selbstjustiz
- خودسری
самосуд
- خودسری
samosąd
- خودسری
义务警察行为
- خودسری
justiça pelas próprias mãos
- خودسری
خود ساختہ عدل
- خودسری
আত্মবিচার
- خودسری
haki binafsi
- خودسری
adaleti kendisi sağlama
- خودسری
자경 활동
- خودسری
giustizia fai da te
- خودسری
עֲשָׂיַת צֶדֶק עַצְמִי
- خودسری
सतर्कता का उपयोग
- خودسری
main hakim sendiri
- خودسری
การเฝ้าระวังเอง
- خودسری
eigenrichting
- خودسری
自警行為
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه به میل و ارادۀ خود عمل می کند، خودرای، آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست، دارای استقلال
(خوَدْ / خُدْ سَ)
لغت نامه دهخدا
بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) :
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش.
کلیم (از آنندراج).
اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت
طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت.
کلیم (از آنندراج)
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش.
کلیم (از آنندراج).
اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت
طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت.
کلیم (از آنندراج)
آنکه بمیل و اراده خود کار کند به رای دیگران و نظامات اجتماع اعتنا نکند خودرای، متمرد، بی باک گستاخ
خودرایی، سر پیچی از اطاعت (قانون یا بزرگتران) تمرد، بی باکی گستاخی
بی ادب، تخس، تکرو، عاق، گستاخ، خلیع، خودرای، خودکامه، خیره سر، لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی، مستبد، مطلق العنان
متضاد: دموکرات منش
متضاد: دموکرات منش
سرخود