جدول جو
جدول جو

معنی خودخور - جستجوی لغت در جدول جو

خودخور
ویژگی کسی که بسیار غصه می خورد و رنج خود را آشکار نمی کند
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
فرهنگ فارسی عمید
خودخور(خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ)
آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد، آنکه تنها خورد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خودخور((~. خُ))
کسی که غصه بسیار می خورد
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زادخور
تصویر زادخور
سال خورده، پیر، فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخوری
تصویر خودخوری
خودخور بودن، حالت خودخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسوز
تصویر خودسوز
ویژگی آنچه بدون آتش روشن می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخواه
تصویر خودخواه
کسی که فقط خود را می خواهد و خود را برتر از دیگران می داند، خودپرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ/ خُدْ خوا / خا)
غم خور. آنکه با غم خود را نابود میکند. خودخور. آنکه غم خویش بکسی نگوید
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
خودسر. بی تربیت. متلون المزاج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خودْ وَ)
مقنّع. خوددار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
رباخور. (ناظم الاطباء) : دید یکی سودخور نامش لاوی نشسته. (دیاتسارون ص 52). با سودخوران وبا گنهکاران میخورد و می آشامد. (دیاتسارون ص 52)
لغت نامه دهخدا
سریعالاکل. که سریع و با شتاب خورد:
مراد آن به که دیر آید فرا دست
که هر کس زودخور شد زود شد مست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ /دِ)
خورندۀ خون:
این چو مگس خونخور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و با طیلسان.
خاقانی.
، کنایه از سفاک و خونریز:
ای اژدهادم ار نه چو ضحاک خونخوری
از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ خوَشْ / خُشْ)
شاخ خود خشک شدۀ از درخت. (یادداشت بخط مؤلف) : صریف، شاخ خودخشک شدۀ از درخت بفارسی خودخوش است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ خوَ / خُ رَ / رِ)
آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ تَ / تِ)
در اصطلاح زنان، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ خوَ / خُ)
حالت خودخور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
خرخر. آواز گربه، آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 28هزارگزی باختر اسکو و 13هزارگزی شوسۀ تبریز بدهخوارقان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه ومحصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خور
تصویر خود خور
کسی که غضه بسیار می خورد و از غم خوردن ضعیف و نحیف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود خور
تصویر سود خور
ربا خوار، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خوار
تصویر خود خوار
هر موجودی که بدون احتیاج بموجودات دیگر زیست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود سر
تصویر خود سر
گستاخ، بی ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خوری
تصویر خود خوری
عمل خود خور غصه بسیار خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونخوار
تصویر خونخوار
خونریز، قتال، ظالم، ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشخوی
تصویر خوشخوی
خوش خلق، با اخلاق
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، کسی که زندگانیش خوش و توام با عیش و عشرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودخور
تصویر سودخور
((خُ))
رباخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودبخود
تصویر خودبخود
اتفاقی، اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
رباخوار، سودخوار، نزول خور
متضاد: سودده، نزول ده
فرهنگ واژه مترادف متضاد