جدول جو
جدول جو

معنی خوانیق - جستجوی لغت در جدول جو

خوانیق
(خَ)
جمع واژۀ خانقه، وآن قسمی درد و ورم گلو است، و گویا جمع بمعنی مفرد خویش نیز مستعمل است. (یادداشت بخط مؤلف) : و توفی سکمان بن ارتق بعله الخوانیق فی طریق الفراهبین طرابلس و القدس. (وفیات الاعیان چ طهران ص 65)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواندن
تصویر خواندن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
دکان، مغازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوانیق
تصویر دوانیق
دانگ، یک ششم درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانین
تصویر خوانین
خان ها، لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، جمع واژۀ خان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواقین
تصویر خواقین
خاقان ها، لقب پادشاهان چین و ترکستان، شاهنشاهان، جمع خاقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
قرائت شده، مقابل خواهان، در علم حقوق طرف دعوی، مدعی علیه، دعوت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانیه
تصویر خزانیه
شعری که در وصف خزان و آنچه مناسب آن است گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نِ)
جمع واژۀ خانقه، و آن قسمی ورم و درد گلو است. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ خانقاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در یک هزار و پانصدگزی جنوب اهر و یک هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر، دارای 685 تن سکنه، آب آن از دو رشته چشمه و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل خواندن. (یادداشت بخط مؤلف). مزید مؤخر است.
- دعاخوانی، عمل خواندن دعا.
- روضه خوانی، عمل روضه خواندن.
- ریزه خوانی، کنایه از ایراد گرفتن. لغز گفتن. مسائل کوچک را مورد توجه قرار دادن و بر آن عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خان، لغت ترکی است و در اصل لقب پادشاهان ترکستانست والحال در لقب امراء مستعمل شده و فارسیان عربی دان این لفظ را بطور عربی جمع کرده اند. (آنندراج). جمع واژۀ خان، و خان صورتی از خاقان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناحیتی از غور است و اندر وی مقدار سه هزار مرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دانق. (یادداشت مؤلف) (دهار). جمع واژۀ دانق، معرب دانگ. (یادداشت مؤلف) : صاحب نظری دقیق در احتساب شعیرات و دوانیق... (تاریخ جهانگشای جوینی). الطینه سته عشر ما شجه و الماشجه اربع دوانیق ذهب و صرف ذهبهم علی نصف دینار النیسابوری. (الجماهر ص 36)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواقین
تصویر خواقین
جمع خاقان، از ریشه ترکی شاهنشاهان جمع خاقان خاقانان پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خان، از ریشه ترکی ساخته فارسی گویان سروران میران جمع خان خانان پادشاهان امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
جمع خاتمه، پایان ها، جمع خاتم، انگشتری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانق
تصویر خوانق
جمع خانقاه، از ریشه پارسی خانگاه ها خوانگاه ها جمع خانقاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خاتون، تازی از ترکی بانوان، زنان پرده نشین، زنان بزرگ، بانوان امرا
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
تلاوت کردن، قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوانیق
تصویر دوانیق
جمع دانق، از ریشه پارسی دانگ ها اندازه ای است جمع دانق دوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواسیق
تصویر جواسیق
جمع جوسق کوشکها قصرهاکاخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالیق
تصویر جوالیق
جمع جوالق و جوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوانی
تصویر اخوانی
برادرانه منسوب به اخوان برادرانه دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
جمع حانوت، مکیده ها میفروش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
((خا دِ))
قرائت شده، دعوت شده، احضار شده، فراخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
((خا دَ))
قرائت کردن، آواز خواندن، دعوت کردن، آموختن، یاد گرفتن، فهمیدن، تشخیص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
((خا چِ))
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواتین
تصویر خواتین
((خَ))
جمع خاتون، زنان بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره
خان ها
متضاد: رعایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد