جدول جو
جدول جو

معنی خواسر - جستجوی لغت در جدول جو

خواسر(خَ سِ)
جمع واژۀ خاسر. رجوع به خاسر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواطر
تصویر خواطر
خاطرها، ضمیرها، ذهن ها، قلب ها، یادها، اندیشه ها، نیت ها، قصدها، جمع واژۀ خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
کاسر، پرندگان شکاری، جمع واژۀ کاسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهر
تصویر خواهر
دختری که با شخص دیگر پدر و مادر مشترک داشته باشد، هم شیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسر
تصویر خودسر
آنکه به میل و ارادۀ خود عمل می کند، خودرای، آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست، دارای استقلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواست
تصویر خواست
خواهش، اراده، میل، گدایی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ وا سِ)
شتر بزرگ هیکل توانای قوی جثه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کاسره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کاسره شود، شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ سَ)
بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) :
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش.
کلیم (از آنندراج).
اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت
طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ)
جمع واژۀ خاطر. خاطرها. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). رجوع به خاطر شود:... و خواطر بکنه آن نتواند رسید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(لِ واسْ سُ)
امیل. عالم اقتصادی و جغرافیادان فرانسوی، مولد پاریس (1828-1911 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در7500 گزی جنوب رودسر و 1500 گزی جنوب شوسۀ رودسر به لنگرود واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 660 تن است. آب آن از پل رود تأمین میشود. محصول آن برنج و مختصر چای و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ اِ طَ)
دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر، در 16500 گزی جنوب شرقی هوراند و 23 هزارگزی جادۀ اهر به کلیبر، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و سردرختی، شغل اهالیش زراعت و گله داری و فرش بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) (آمار عمومی سال 1335 هجری شمسی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ)
دختری که از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. (ناظم الاطباء). همشیره. (آنندراج). اخت. شقیقه. جز تو از پدر و مادر تویا یکی از آن دو. (یادداشت بخط مؤلف) :
وز آن پس چو گردوی شد نزد شاه
بگفت آن کجا خواهرش با سپاه
بدان مرزبانان خاقان چه کرد
که در مرواز ایشان برآورد گرد.
فردوسی.
نگه کن بدین خواهر نیک زن
بگیتی بس او مر ترا رای زن.
فردوسی.
در باب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. (تاریخ بیهقی).
گفت او را جوحی ای خواهر ببین
عانۀ من باشد اکنون اینچنین.
مولوی.
- چهارخواهر، چهارعنصر (آب، باد، آتش، خاک) :
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بیعدد و بیمر.
ناصرخسرو.
- خواهر رضاعی، آن دختری با تو یا دیگری از ی’ پستان شیر خورده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- دوخواهر، دو ستارۀ شعرای شامی و شعرای یمانی. آنها را دوخواهران هم می گویند و بعربی اختاسهیل خوانند و عبور و غیمصاه نیز گویند.
- سه خواهران، کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم ازجملۀ هفت ستارۀ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیز گویند و چهار دیگر که بصورت کرسی است نعش خوانند:
زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی.
وآن سه دختر وآن سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ایم.
خاقانی.
- هفت خواهر، هفت ستارۀ بنات النعش:
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رِ)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ سِ)
نام قدیم رود کرخه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). مترسک
لغت نامه دهخدا
(خَ صِ)
جمع واژۀ خاصره. رجوع به خاصره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواس
تصویر خواس
ترس، بیم، هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواست
تصویر خواست
اراده، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
دختری که از پدر و مادر با شخص دیگری یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواطر
تصویر خواطر
جمع خاطر، خاطره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواصر
تصویر خواصر
جمع خاصره، تهیگاه ها جمع خاصره تهیگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بمیل و اراده خود کار کند به رای دیگران و نظامات اجتماع اعتنا نکند خودرای، متمرد، بی باک گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
به گونه رمن مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواست
تصویر خواست
((خا))
خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودسر
تصویر خودسر
((~. سَ))
مستبد، سرکش، بی باک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواهر
تصویر خواهر
((خا هَ))
دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد، همشیره، جمع خواهران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواطر
تصویر خواطر
((خَ طِ))
جمع خاطر، اندیشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
مقصود، نیت، طلب، قصد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودسر
تصویر خودسر
مستقل، آنارشیست
فرهنگ واژه فارسی سره
آباجی، اخت، باجی، دده، همشیره
متضاد: برادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ادب، تخس، تکرو، عاق، گستاخ، خلیع، خودرای، خودکامه، خیره سر، لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی، مستبد، مطلق العنان
متضاد: دموکرات منش
فرهنگ واژه مترادف متضاد