گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کنایه از کافران
گروهی که در جنگ صِفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کنایه از کافران
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء) : چو قرصۀ جو و سرکه نمیرسد بمسیح کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟ خاقانی. همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او را کز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش. خاقانی. ، دستور. رسم. قاعده. قانون، قالبی که بناها بر بالای آن طاق و گنبد سازند. (ناظم الاطباء) ، چوب بندی. داربست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء) : چو قرصۀ جو و سرکه نمیرسد بمسیح کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟ خاقانی. همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او را کز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش. خاقانی. ، دستور. رسم. قاعده. قانون، قالبی که بناها بر بالای آن طاق و گنبد سازند. (ناظم الاطباء) ، چوب بندی. داربست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
رجوع بمصدر خرط شود، بعیر خارط، شتر ریح زننده از خوردن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، ناقه او شاه خارط، شتر یا گوسفندی که بر اثر چشم زخم رسیدن یا نشستن بر روی زمین نمناک از پستان آن زردآب یا شیر منجمد بیرون آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء)
رجوع بمصدر خَرط شود، بعیر خارط، شتر ریح زننده از خوردن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، ناقه او شاه خارط، شتر یا گوسفندی که بر اثر چشم زخم رسیدن یا نشستن بر روی زمین نمناک از پستان آن زردآب یا شیر منجمد بیرون آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریۀ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. دیگر رود ایوانکی است که سرچشمۀ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و مشرق سیاه کوه گذشته به ایوانکی می رسد و بطرف جنوب شرقی منحرف شده و از سردره به ارتفاع 885 متر می گذرد. جلگۀ خوار حاصل خیز است و از رسوبات دو رود فوق تشکیل یافته که از جنوب به باطلاقهایی منتهی میشود. در شمال غربی آن سیاه کوه واقع شده که محل نشو و نمای سن است و غالباً این حشره از این کوه برمی خیزد و بزراعت ورامین و خوار و نقاطی که در امتداد آن ها واقع است خسارت وارد می آورد. خوار و ایوانکی دارای 7 قریه و پانزده هزار جمعیت اند ومرکز آن قریۀ قشلاق است. قراء معروف آن آرادان، ریکان و ایوانکی می باشد که در شمال و شمال غربی سردرۀ خوار است. توضیح: حبله رود در موقع ورود به جلگۀ خوار در محلی موسوم به سرآب به سه شعبه تقسیم میشود: یکی موسوم به لات فردان که از جنوب آرادان می گذرد و دومی موسوم به لات سفید که از جنوب یاطری عبور میکند و سوم موسوم به لات کردوان که از مشرق ریکان میگذرد. و قسمت عمده آب آن بمصرف زراعت میرسد. محصولات مهم خوار، غلات و صیفی و خصوصاً خربزه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 355- 356) یاقوت آن را چنین توصیف می کند: شهر بزرگی است از اعمال ری در سر راه خراسان و میان ری و سمنان واقع شده و محل آمد و شد قوافل است. این شهر قریب به بیست فرسخ از ری دور است و فعلاً بیشتر نقاط آن خراب می باشد. (از معجم البلدان). شهرکی است (از جبال) ازری، آبادان. (حدود العالم) : بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست جنگ و بیفشرد پی. فردوسی. برای اطلاع بیشتر رجوع به نزهه القلوب و سرزمینهای خلافت شرقی شود. سردرۀ خوار: چون از ایوانکی دو فرسخی بطرف خوار طی شود به سردره خوار می رسیم. مسافت داخل سردره خوار یک فرسخ و نیم وفاصله انتهای ’سردره خوار’ تا قشلاق (گرمسار کنونی) یک فرسخ و نیم است. اعتمادالسلطنه این محل را چنین ذکر می کند: از ایوانکی تا نیم فرسخ بدهنۀ (سردره خوار) مانده زراعات ایوان کی دو سمت جاده بوده و خوب زراعتی است و از آنجا تا دهنۀ سردره خوار نیم فرسخ کویر نمک بوده در دهنۀ سردره خوار یک کاروانسرای سنگی، یک قراول خانه کوچک چهار برجی قدیم مخروبه است که می گویند از بناهای سلطان سنجر است. وارد سردره که میشوید دهنه تنگ است متدرجاً وسعتی پیدا می کند تا اواسط دره باز مضیق میشود تا بجلگۀ خوار کوههای دو طرف خشک و غالباً خاک است و جز جانورهای موذیه چیزی ندارد در میان سردره که وسیع میشود یک کاروانسرای مخروبه خیلی قدیمی است. اول سردره خوار آخر ملک ورامین و اول ملک خوار است. (از مطلعالشمس ج 3 ص 345)
ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریۀ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. دیگر رود ایوانکی است که سرچشمۀ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و مشرق سیاه کوه گذشته به ایوانکی می رسد و بطرف جنوب شرقی منحرف شده و از سردره به ارتفاع 885 متر می گذرد. جلگۀ خوار حاصل خیز است و از رسوبات دو رود فوق تشکیل یافته که از جنوب به باطلاقهایی منتهی میشود. در شمال غربی آن سیاه کوه واقع شده که محل نشو و نمای سن است و غالباً این حشره از این کوه برمی خیزد و بزراعت ورامین و خوار و نقاطی که در امتداد آن ها واقع است خسارت وارد می آورد. خوار و ایوانکی دارای 7 قریه و پانزده هزار جمعیت اند ومرکز آن قریۀ قشلاق است. قراء معروف آن آرادان، ریکان و ایوانکی می باشد که در شمال و شمال غربی سردرۀ خوار است. توضیح: حبله رود در موقع ورود به جلگۀ خوار در محلی موسوم به سرآب به سه شعبه تقسیم میشود: یکی موسوم به لات فردان که از جنوب آرادان می گذرد و دومی موسوم به لات سفید که از جنوب یاطری عبور میکند و سوم موسوم به لات کردوان که از مشرق ریکان میگذرد. و قسمت عمده آب آن بمصرف زراعت میرسد. محصولات مهم خوار، غلات و صیفی و خصوصاً خربزه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 355- 356) یاقوت آن را چنین توصیف می کند: شهر بزرگی است از اعمال ری در سر راه خراسان و میان ری و سمنان واقع شده و محل آمد و شد قوافل است. این شهر قریب به بیست فرسخ از ری دور است و فعلاً بیشتر نقاط آن خراب می باشد. (از معجم البلدان). شهرکی است (از جبال) ازری، آبادان. (حدود العالم) : بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست جنگ و بیفشرد پی. فردوسی. برای اطلاع بیشتر رجوع به نزهه القلوب و سرزمینهای خلافت شرقی شود. سردرۀ خوار: چون از ایوانکی دو فرسخی بطرف خوار طی شود به سردره خوار می رسیم. مسافت داخل سردره خوار یک فرسخ و نیم وفاصله انتهای ’سردره خوار’ تا قشلاق (گرمسار کنونی) یک فرسخ و نیم است. اعتمادالسلطنه این محل را چنین ذکر می کند: از ایوانکی تا نیم فرسخ بدهنۀ (سردره خوار) مانده زراعات ایوان کی دو سمت جاده بوده و خوب زراعتی است و از آنجا تا دهنۀ سردره خوار نیم فرسخ کویر نمک بوده در دهنۀ سردره خوار یک کاروانسرای سنگی، یک قراول خانه کوچک چهار برجی قدیم مخروبه است که می گویند از بناهای سلطان سنجر است. وارد سردره که میشوید دهنه تنگ است متدرجاً وسعتی پیدا می کند تا اواسط دره باز مضیق میشود تا بجلگۀ خوار کوههای دو طرف خشک و غالباً خاک است و جز جانورهای موذیه چیزی ندارد در میان سردره که وسیع میشود یک کاروانسرای مخروبه خیلی قدیمی است. اول سردره خوار آخر ملک ورامین و اول ملک خوار است. (از مطلعالشمس ج 3 ص 345)
جمع واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
جَمعِ واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل. (حدود العالم). - گاوخواره، نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری)
شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل. (حدود العالم). - گاوخواره، نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذل ّ. ذلّت. هوان. هون. مذلّت. ذلذل. ذلذله. مقابل عز. خزی. حقریّت. حقر. محقره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت. هَوان. هَون. مَذَلّت. ذِلْذِل. ذِلْذِله. مقابل عز. خزی. حُقْریّت. حَقر. مَحْقَره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
جمع خارجه، خارجی نام فرقه ای از مسلمین، گروهی از سپاهیان علی ابن ابیطالب (ع) که بعد از فریب خوردن ابو موسی اشعری از عمرو بی عاص، از بیت امیرالمومنین (ع) خارج شدند و آغاز مخالفت کردند
جمع خارجه، خارجی نام فرقه ای از مسلمین، گروهی از سپاهیان علی ابن ابیطالب (ع) که بعد از فریب خوردن ابو موسی اشعری از عمرو بی عاص، از بیت امیرالمومنین (ع) خارج شدند و آغاز مخالفت کردند